نقد فیلم "ساراباند" به روایت "واشنگتن پست"
«اینگمار برگمان» بعد از گذشت دو دهه از اثر گرانبها و منسجم خود، فانی و الکساندر، (که به نوعی اتوبیوگرافی عمیقی از خودش بود و برنده چهار جایزهی اسکار شد و موفقیت عظیمی برای وی به ارمغان آورد)، دوباره اثری درجه یک را ارائه کرده است: ساراباند". میتوان فانی و الکساندر را وداع باشکوه برگمان با پرده نقرهای دانست. او به خاطر امتناع از کارگردانیِ چند فیلمنامهای که طی چند سال بعد خودش نگارش کرد، با تحسین مواجه شد؛ دورانی که در جزیرهی فاروی دریای بالتیک با خلوت خودخواستهی برگمان سپری شد. به گفتهی خود او در مصاحبهای که با اکراه آن را پذیرفته بود، سالهایی که پشت دوربین حاضر شد، سالهای خوبی بودند که دیگر به پایان رسیده بود.
اما با ساخت «ساراباند» این استاد سوئدی که در زمان تولید فیلم ۸۵ ساله بود، بر خلاف قولش عمل کرد و چه خوب شد که این کار را کرد؛ «ساراباند» فیلمی مستحکم و دیدنی است همانند فانی و الکساندر که اثری جامع و سرزنده بود. «ساراباند» که شامل ده صحنهی متمرکز اصلی با مقدمه و خاتمه است، بازگشتیست به ذات واقعی فیلمساز و اولین کسی که تاثیر عمیق روی او گذاشته: «آگوست استریندبرگ»[۱]. در ۱۱۱ دقیقه از فیلم، بیش از دو بازیگر دیده نمیشوند. با این حال هیچ کم و کاستی ندارد؛ روح و ذات فیلم سرشار از احساسات است.
ساراباند نوعی رقص باوقار باروک[۲] است. نام دیگر فیلم را میتوان دوران پسامرگ یک ازدواج دانست. شخصیتهای اصلی «یوهان (ارلند یوزفسون)» و «ماریان (لیو اولمان)» هستند؛ همان زوجی که در سریال تلویزیونی صحنههایی از یک ازدواج محصول اوایل دهه ۱۹۷۰ اثر برگمان به تصویر کشیده شده بودند (سریالی که به شهرت فراوان رسید).
در افتتاحیهی فیلم، نشان داده میشود که این دو بیش از ۳۰ سال است که جدا شدهاند. یوهان ثروتمندتر و تبدیل به آدمی زودرنج و خلوتگزین شده. در عین حال، ماریانِ خونسرد همچنان در استکهلم مشغول به پیشهی وکالت است. تجدید دیدار این دو که گویی آرزوی دیرینهی ماریان است، پیچیدهتر میشود هنگامی که مسئلهی سردی روابط بین یوهان و پسر افسردهاش «هنریک (بوریه آلشتِت)» که در ملک پدر همراه با دختر بااستعداد ۱۹ سالهاش، «کارین (جولیا دوونیوس)»، که آرزوی فرار و نوازندگی در ارکستر را دارد، مطرح میشود. برگمان از این اتفاقات یک جهان خاص ساخته. موضوعات مهمی در فیلم مطرح شده؛ مثل عشق، خاطره، علاقه، مسوولیت فرزندی، اعتبار والدین و مرموزی و برتری روابط انسانی حتی فراتر از مرگ. در پایان فیلم، همچون سایر آثار شاخص برگمان، همه چیز حل و فصل نمیشود. از آن دست کارگردانهایی نیست که با مطالبش کام شما را شیرین کند یا لقمه را بجود و در دهان شما بگذارد! اما در آخر فیلم ما با شخصیتهای داستانش بیشتر آشنا شدهایم و دنیای آنها تاریکتر، پیچیدهتر و بله جادوییتر از چند ساعت قبلشان شده است.
«ساراباند» را میتوان جمعبندی آثار برگمان دانست. او این فیلم را تقدیم به «اینگرید کارلبو» کرده؛ زنی که از سال ۱۹۷۱ تا هنگام مرگش در سال ۱۹۹۵ همدم و یاور برگمان بود (تصویر او که در قاب گرفته شده، محبوب تمام کاراکترهای اصلی است). بیشتر بازیگران فیلم را میتوان همچون خانوادهی برگمان دانست. یوزفسون همکار و دوست پنجاه سالهی او، لیو اولمان که نه تنها در بیشتر فیلمهای او بازی کرده بلکه دو تا از فیلمنامههای او را نیز کارگردانی کرده؛ به علاوه آنها دختری هم در دهه ۱۹۶۰ به دنیا آوردند. در این فیلم، برگمان ارجاعات مناسب فراوانی به آثار قبلیش داشته: کلیسای خالی در نور زمستانی، وصیتنامه زنِ در حال مرگ در فریادها و نجواها و سکوت، نقل قولهای توتفرنگیهای وحشی . مراقبهی معنوی برگمان در ایام کهنسالی، ریشه در دوران جوانی او دارد.
هیچ فیلمسازی همچون برگمان، در انتخاب موسیقی فیلم و استفادهی بهندرت از آن دقت نداشته. موسیقی پسزمینه اصولا در آثار او یافت نمیشود. معرفی یک ملودی به همان اندازه مهم است که معرفی یک کاراکتر جدید اهمیت دارد. او حتی گاهی زمین بازی را عوض میکند؛ مثالی مشابه، استفاده از تکنولوژی تکنیکالر پس از سقوط دوروتی در سرزمین اُز. در «ساراباند» موسیقی مورد استفاده ویولنسل سویت شماره ۵ از باخ میباشد که برگمان یک بار در فریادها و نجواها از آن بهره برده بود؛ موسیقیای که روح و روان افراد را پاکسازی میکند آن هم هنگامی که کلمات از وصف این حالت قاصرند. موسیقی باخ کاملا با حالت معنوی فیلم همخوانی دارد.
بازیها زیبا، یکدست و فراتر از تحسین است همانند قابهای معرکهی برگمان. به سختی میتوان نمایی از فیلم را پیدا کرد که ترکیببندی متمایزی نداشته باشد. آیندهنگری برگمان همچون فرمیر[۳] جلوه میکند. لزومی ندارد که برای تماشای «ساراباند»، سریال صحنههایی از یک ازدواج یا سایر آثار این فیلمساز را دیده باشید. اما بهتر است آن را در سینما ببینید که تحت تاثیر فضا و تاریکی سینما قرار بگیرید زیرا تجربهی این حالت به همان اندازه مهم است که سکوت در یک سمفونی اهمیت دارد. بهتر است به آخرین اثر برگمان توجه کامل شود، چون او برای آخرین بار فیلمی استادانه و دیدنی برای ما روی پرده آورده.
تیم پیچ
مترجم: بابک موید زاده
منبع: سایت نقد فارسی