معرفی کتاب پدر سرگی - لئو تولستوی
چه رازی در دل داستانهای عاشقانه وجود دارد که اغلب مردم آنها را دوست دارند؟ «لئو تولستوی» در کتاب «پدر سرگی» روایتی کوتاه از شور و دلدادگی دارد، عشقی که دستخوش بازی روزگار میشود اما درنهایت آنچه برای خواننده به یادگار میماند چکیدهی تمام فلسفه و تفکرات نویسنده است که با هنرمندی در داستانی کوتاه به کار بستهشده است. رمان «پدر سرگی» نهتنها یک اثر کلاسیک عاشقانه، که بازتابی از جنبههای روانشناسی آدمها، مذهب و تاریخ است که نشان میدهد چگونه زندگی یک انسان بازیچهی غرور و خودنمایی میشود.
درباره کتاب پدر سرگی
کتاب «پدر سرگی» Father Sergiusاثر «لئو تولستوی» سال 1911 منتشر شده است. این اثر داستان کوتاهی از این نویسنده است که دربارهی زندگی شاهزادهای به نام «استپان کاساتسکی» است. او دلباختهی دختری است و در آستانهی ازدواج با او قرار دارد اما روزگار برای او زندگی پرفرازونشیبی دیگری را در نظر گرفته است. او پسری جویای نام، شهرت و خودنمایی است و برخلاف تصور مردم راهی متفاوت را در پیش میگیرد. او مسیر تقدس را پیش میگیرد و پس از سالها بهعنوان یک راهب شفادهنده شناخته میشود.
کتاب «پدر سرگی» درواقع بازتابی نوعی از تفکرات مسیحیان و گروههای مذهبی است که خود را از جهان و زندگی محروم میکنند. «استپان کاساتسکی» شخصیت اصلی این اثر چندین بار با زنان و دختران مختلفی روبهرو میشود و او سعی در پرهیز و دوری کردن دارد. او انگشتش را در این مسیر از دست میدهد و راهی بیابانها میشود. این شاهزادهی مغرور تمام لذتهای مادی دنیا را بر خودش حرام میکند و تا در همین دنیا به مقام بالاتری برسد. این شخصیت برای شهرت بیشتر در میان مردم راهی صومعه میشود و تنها خواهرش که از جنس خودش، مغرور و متکبر است به این موضوع پی میبرد.
درباره لئو تولستوی
«لِو نیکلایِ ویچ تولستوی» رماننویس و ادیب روس 9 سپتامبر سال 1828 به دنیا آمد. او در خانوادهای اشرافی کودکیاش را گذراند و در سن کم خانوادهاش را از دست داد. او در آن دوران معلم خصوصی داشت و از آموزشهای مختلف بهرهمند بود. او سال 1844 وارد دانشگاه شد و تحصیل در رشتهی زبانهای شرقی را آغاز کرد. او پس از مدتی این رشته را ناتمام گذاشت و به سراغ رشتهی حقوق رفت. «تولستوی» برای بار دوم دانشگاه را رها کرد و به ارتش پیوست. او در این دوران نوشتن را دنبال میکرد و زمان زیادی را وقف نوشتن میکرد. او اولین اثرش بانام «کودکی» را سال 1851 منتشر کرد و پا به عرصهی نویسندگی گذاشت. او در این دوران به تأثیر از جنگ داستانهای خوبی ازجمله «حکایتهای سواستوپل» را نوشت. او پس از مدتی از ارتش جدا شد و مدتی را به اروپا سفر کرد. او در طی این سفرها با نویسندگان بزرگ جهان ازجمله «چارلز دیکنز» آشنا شد و تحت تأثیر «ژان ژاک روسو» قرار گرفت.
«لئو تولستوی» پس از بازگشتش به روسیه چندین مدرسهی ابتدایی بنا نهاد و نویسندگی را دنبال کرد. او شاهکارهای ادبیاش ازجمله «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را پس از این سالها نوشت و بهعنوان یک نویسندهی شاخص و برجستهی ادبیات روس شناخته شد. نام او را در کنار نام بزرگانی همچون «هومر»، «دانته»، «شکسپیر» و «گوته» قرار دادند و کتابهایش به زبانهای مختلفی ترجمه شده است. «لئو تولستوی» همواره از سوی کلیسا با آزار و اذیتهایی روبهرو بود، او پس از انتشار کتاب «رستاخیز» خشم کلیسا را برانگیخت و آنها حکم ارتدادش را صادر کردند. او در 20 نوامبر سال 1910 بدون هیچ مراسم خاصی درگذشت درحالیکه شخصیت و آثار ویژهاش تا امروز زنده است. آثار این نویسندهی بزرگ بخش بزرگی از گنجینهی باارزش ادبیات روسیه است و در همهی جای دنیا پرطرفدار هستند. نام این نویسنده با عنوانهای «لئو تولستوی»، «لیو تالستوی»، «لئون تالستوی» در میان خوانندگان فارسیزبان رایج است.
در بخشی از کتاب پدر سرگی میخوانیم
گذشته از رسالت کلیاش در زندگی، که خدمت به تزار و میهن بود، هميشه هدفی دیگر نیز داشت که آن را دنبال میکرد و این هدف، هرقدر هم ناچیز بود، او تمام توان خود را صرف رسیدن به آن میکرد و برای آن زنده بود تا به آن دست یابد. اما همینکه به آن دست مییافت هدف دیگری در آگاهیاش سر برمیکشید و جای هدف گذشته را میگرفت. همین میل به بیهمتایی -و تلاش برای چیزی که او را شاخص و از دیگران ممتاز کند - تمام زندگیاش تا در بند میداشت. و بهاینترتیب بود که وقتی افسر شد هدفش این بود که در حرفهی نظام به بالاترین درجهی کمال برسد. و بهزودی افسری نمونه شد. گرچه عیب بزرگش اصلاحناشده ماند و از مهار کردن تندخشمی خود کماکان عاجز بود و این ضعف او را به کارهای ناپسندی میکشاند که برای موفقیتش زیان داشت.
بعد چون ضمن گفتوگویی در محفلی به نارسایی اطلاعات عمومی خود پی برد تصمیم گرفت که این عیب را اصلاح کند و بهقدری مطالعه کرد، که کامیاب شد. بعد خواست در محافل بزرگان بدرخشد و در پی آن شد که شیوهی رقصیدن خود را اصلاح کند و طولی نکشید که به لطف و زیبایی میرقصید و به ضیافتهای رقص اشراف دعوتش میکردند و نیز به برخی شبنشینیهای برگزیدگان تراز اول که خصوصیتر بود راه یافت. اما اينها همه دلش را راضی نمیکرد. عادت کرده بود که همهجا اول باشد و در اینگونه مجالس تا مقام اول فاصله داشت.
جامعهی بزرگان در آن زمان، چنانکه خیال میکنم هميشه و همهجا، از چهار گروه تشکیل میشد. اول ثروتمندان وابسته به دربار، دوم اشخاصی که ثروتی نداشتند اما از نجبای تراز اول و وابسته به دربار بودند. سوم ثروتمندانی که میکوشیدند خود را به درباریان نزدیک کنند. و چهارم کسانی که نه ثروتمند بودند و نه درباری، اما میکوشیدند به این دو گروه وارد شوند.
کاساتسکی از دو گروه اول نبود اما دو گروه آخر دوستش داشتند و در محافل خود از او استقبال میکردند. او در بدو ورود به جامعهی بزرگان قصد داشت که با بانویی از این طبقه رابطهای به هم بزند و با سرعت و سهولتی که هیچ انتظارش را نداشت موفق شد. اما بهزودی دید که محافلی که به آنها وارد شده است از تراز اول نیستند و محافل بالاتر از آنها هم هست و گرچه در این محافل بالا و وابسته به دربار پذیرفته میشد در آنها وصلهای ناجور بود. باادب و مهربانی با او حرف میزدند اما رفتارشان نشان میداد که او را از خود نمیدانند و تصمیم گرفت که میان اینها نیز خودی باشد.
مطالب مرتبط:
معرفی کتاب پاییز فصل آخر سال است
کتاب هایی که نامه عاشقانه بودند
معرفی و نقد رمان سیگار شکلاتی
منبع: فیدیبو