معرفی کتاب رنگ گل نسترن
«رنگ گل نسترن» رمانی عاشقانه و خانوادگی است. این کتاب در کنار روایت داستانی جذاب و خوشخوان، توانسته برخی مسائل عمیق اجتماعی و فرهنگی را هم بیان کند. کتاب رنگ گل نسترن را «زهرا رضا زاده» نوشته و انتشارات درسا آن را در سال 87 منتشر کرده است.
خلاصه داستان کتاب رنگ گل نسترن
«مها» دختری است که همراه پدر و مادرش در خانهای کوچک اما صمیمی زندگی میکند. پس از درگذشت ناگهانی پدر، مها و مادرش به اجبار به خانهی دایی «محمود» نقل مکان میکنند. مها و «مینو»، دختر داییاش، هم سن و سال هم هستند و با هم به مدرسه میروند. مدتهاست در مسیر مدرسه و خانه، جوانی به نام «شهاب» آنها را تعقیب میکند. اما بر خلاف تصور مینو، شهاب برای دیدن مها است که هر روز به دنبال آنها میآید. مها بیتفاوت از این جریانات، پس از گرفتن دیپلم، بلافاصله به عنوان یکی از مدیران، برای کار وارد شرکتی بزرگ میشود. او از همان ابتدا به «پدرام»، مدیر عامل شرکت، علاقهمند میشود. پس از حدود سه سال، پدرام از مها میخواهد به عنوان دستیار خودش، کار جدیدی در همان شرکت شروع کند. مها برای این که بتواند علاقهی خود را به پدرام نشان دهد، به طور ناشناس دسته گل و یادداشتهایی برایاش میفرستد. پدرام که زمانی به دخترخالهاش علاقهی زیادی داشته، تصور میکند این «آرزو»ست که این گلها را برایاش میفرستد. پس از دریافت کارت عروسی آرزو، پدرام از مها میخواهد با او ازدواج صوری کند. تمام این ماجراها طوری با هم گره میخورد که تا پایان، جریانات پیچیده و پرکشش داستان را خلق میکند.
در بخشی از کتاب رنگ گل نسترن میخوانیم
بعد از فوت پدرم، هنوز نتوانسته بودم خودم را پیدا کنم. هنوز هم در خلوت تنهاییام، آرزوی بازگشت به روزهای خوش گذشته، بغض به گلویم مینشاند.
وقتی پنجره را باز میکنم، دلم میخواهد بابا جان داشت و مثل حالا فقط یک خاطره نبود و خوش و خندان در حیاط خانهی خودمان کنار من و مادرم نشسته بود، ولی افسوس که آن روزها هرگز دوباره برنمیگردد.
ما در خانهی مستاجری که برای جمع سه نفریمان کافی به نظر میرسید، زندگی میکردیم و با وجود مشکلات مالی، پدرم تمام تلاش خود را به کار میبرد تا در حد امکان زندگی راحتی برایمان فراهمکند.
حتی در موقع انتخاب رشته هم، وقتی علاقهی مرا به رشتهی کامپیوتر دید، با وجود هزینهی بالایی که داشت، خودش تشویقم کرد که نگران هزینهاش نباشم و آن را انتخاب کنم. همیشه با خود میگفتم، خوشبختی فقط در بینیازی و برخورداری از نعمتهای فراوان زندگی نیست، بلکه با صمیمیت و عشق و علاقهای که حاکم بر زندگی مشترک پدر و مادرم بود و محبتشان نسبت به من هم میشود خوشبختی را با تمام وجود حس کرد و از زندگی لذت برد.
تا این که یک شب بابا در آرامش سر به بالین نهاد و دیگر برنخاست.
هر لحظه که میگذشت بیشتر احساس درماندگی میکردم. دنیای کوچک سه نفریمان یک جا خراب شد.
با وجود این که زندگی در خانهای که گوشه به گوشهاش پر از خاطرات پدر بود، رنجی را که از فقدانش میبردیم، پررنگتر میکرد، ولی ما فقط در همانجا آرامش داشتیم، انگار روحش حاکم بر جایجایش بود.
تا این که دایی محمود که بعد از فوت پدرم تقریبا هر روز به سراغمان میآمد، آن قدر به رفت و آمدش ادامه داد و دست از اصرار و پافشاری برنداشت که عاقبت برخلاف میل باطنی من و مادرم، با هزار طول و تفصیل که صلاح نیست تنها زندگی کنید، بهتر است زیر سایهی خودم باشید، بالاخره توانست ما را وادار به نقل مکان به خانهی خودش کند.
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی کتاب شغل پدر
معرفی کتاب هست یا نیست؟
معرفی کتاب دختر کشیش
معرفی کتاب بازی احساس
منبع: فیدیبو