معرفی کتاب آشیان عقاب
«دعوتی از سوی مادربزرگ اتریشیام داشتم که در آن تابستان سوزان سال 1847 مرا از هزار و چند مایل راه ، از لندن به وین کشید. من هنوز صبح آن روزی را که نامه برسید، آن هیجان غریبی را که دیدن آن دستخط ناآشنا در من برانگیخت و کنجکاوی عمه کارولین را ک پشت میز صبحانه روبرویم نشسته بود، خوب به یاد دارم و به خاطر دارم که وقتی در پاکت را میگشودم چگونه انگشتانم میلرزید.» اینها جملات آغازین رمانی انگلیسی در عصر روشنگری اروپاست. رمانی که کنستانتین هون آن را نوشته و عشق و تاریخ را به درهمآمیخته است.
دربارهی کتاب آشیان عقاب اثر کنستانس هون
آشیان عقاب با عنوان اصلی «the wildcliffe birds» اولین بار سال 1981 منتشر شد. این رمان که داستانی در قرن نوزدهم را از زبان دختری به نام لیزا روایت میکند با جزئیات بسیار به زندگی طبقهی اشراف در اتریش پرداخته است. داستانی جذاب و پر از جزئیات که توانسته است تصویر اروپا در عصر روشنگری و جایگاه و نقش زن در جوامع اروپایی آن زمان را به تصویر بکشد.
این رمان به چندین زبان مختلف برگردانده شده است و توانسته است جایگاهش را میان آثار ادبی انگلیس پیدا کند.
خلاصه داستان آشیان عقاب
آشیان عقاب داستان دختری است که از زندگیای ساده و معمولی در انگلستان به یک زندگی اشرافی در کاخ در وین میرود. لیزا نوهی بارونس است. پدرش مرد موسیقیدانی بود که مادرش، دختر بارونس عاشق او شد و با هم از اتریش فرار کردند. حالا بیش از بیست سال گذشته، پدر و مادر لیزا مردهاند و مادربزرگش او را دعوت کرده تا به سرزمین مادرش برود و در خانهی کودکی او زندگی کند. لیزا برای تحصیل در رشتهی موسیقی به وین میرود و همزمان وارد جامعهی اشرافیای میشود که پدر و مادرش از آن گریختند. حال لیزا باید مقتضیات این شکل زندگی و نوهی بارونس بودن را یاد بگیرد. او وارد داستانهایی میشود که شباهتی به زندگی سادهی پیش از حضورش در وین ندارد. لیزا در همان اولین برخورد با مردی به نام لولیان آشنا میشود که در پیچوخم داستان او نقش مهمی را ایفا میکند.
در بخشی از کتاب آشیان عقاب میخوانیم
سیزدهم مارس یکی از آن روزهای خوش بهاری بود که زودهنگام سر میرسند و به آدم میباورانند که فصل بادهای گزنده زمستانی برای هميشه به سر آمده است. از واقعهای که در راه بود خبر نداشتم. پس از کلاس درس هم چنانکه با گامهای چالاک خیابان را زیر پا میگذاشتم سخت احساس سبکدلی میکردم. مایستر قول داده بود که سعی خواهد کرد رسیتال کوچکی برایم ترتیب دهد. که شاید وسیلهای برای موفقیتهای آتیام باشد و از چشمانداز این واقعه بههیجانآمده بودم.
ده روز پس از«رقص گدایان»بود. و از آنوقت یولیان یا رودی را ندیده بودم. مایستر خیلی ناراحت بود. زیرا رودی سر درس حاضر نشده بود و حتی این اندازه ادب به خرج نداده بود که به او اطلاع دهد. درباره جریان آن شب چیز چندانی به مادربزرگم نگفتم. و خیال میکنم تلخکام بود؛ اما فشار هم نیاورد. سعی میکردم زیاد به آن فکر نکنم. پیش خودم میگفتم رودی که خیلی دمدمی است. از امروز به فردا تغییر ری میدهد. با خود میگفتم وقتی او را باز ببینم با او صحبت میکنم و به او حالی میکنم که حتی اندیشیدن به این موضوع هم عمل درستی نیست.
به هرن گاسه پیچیدم و از تعجب برجا ماندم: انبوه جماعت تقریباً همه عرض خیالان را گرفته بود. دانشجویان
دانشگاه. دانشکدههای پزشکی و آکادمی موسیقی, پهلوبهپهلو دوشبهدوش بهسوی لندهاوس که
نمایندگان«عوام» در آن اجلاس داشتند روان بودند. پیشتر دریافته بودم که اتریش مثل انگلستان پارلمان انتخابی یکی از آنها بود.
در آکادمی چندین هفته بود که صحبت از تظاهرات بود. اما کسی فکر نمیکرد بهجایی برسد. دادخواستهایی تنظیمشده بود که در آنها آزادی مطبوعات و بیان و پایان دادن به حکومت پلیسی و عزل صدراعظم مترنیخ درخواست شده بود. مترنیخ همان دولتمردی بود که سیاست حکومت را در دست داشت و جوانان پرشور او را دشمن سوگند خورده پیشرفت میدانستند. اما کسی آنها را جدی نمیگرفت و من خود اغلب به اعلامیههایی که با حروف کجوکوله و مضحکی چاپشده بودند و در دستم میگذاشتند خندیده بودم. و مانند سایرین آنها را پاره کرده بودم.
اکنون هم بیاختیار لبخند به لب آوردم؛ زیرا بسیار مضحک مینمودند. بعضیها اونیفورم رمانتیک به تن کرده و پر به کلاهشان زده بودند. یکی از آنها ویولون و دیگری گارمونی با خود داشت. سرود«مارسی یز»را میزدند. و ضمن راهپیمایی مثل بچههای شیطان میخواندند و با درشکه رانان خشمگین و گاریچیهایی که درشکه و گاریشان در اثر فشار جمعیت در جویهای کنار خیابان میافتاد متلکهای زشت ردوبدل میکردند.
مطالب مرتبط:
نقد کتاب جنایت و مکافات - فیودور داستایفسکی
معرفی کتاب انجمن شاعران مرده
نقد و بررسی کتاب گذران روز
معرفی کتاب زنان سیبیلو و مردان بیریش
نقد و بررسی کتاب هنر سیر و سفر
منبع: فیدیبو