معرفی رمان آبلوموف نوشته ایوان گنچاروف
رمان آبلوموف مهمترین رمان ایوان گنچاروف است. این کتاب مفهوم جدیدی –آبلومویسم – به فرهنگ ادب جهان اضافه کرده است. آبلومویسم واژهای برای بیان ویژگیهای روانی شخصیتی مبتلا به بیدردی درمانناپذیر و بیارادگی و ضعف نفس است. این ویژگیها ممکن است در جامعهای به صورت بیماری مزمن و همهگیر درآید، چنان که از خصوصیات ملی آن جامعه شود.

ایوان الکساندرویچ گنچاروف در ژوئن سال ۱۸۱۲، یعنی اندکی پیش از ورود ناپلئون به مسکو به دنیا آمد. پدرش وقتی گنچاروف ۷ سال داشت از دنیا رفت و مادرش به یاری پدرخوانده او ترتیبی داد که فرزندش در زادگاه خود و بعد در یکی از بهترین مدارس مسکو درس بخواند.
گنچاروف در مورد پدید آمدن آبلوموف مینویسد:
طرح این داستان را در ۱۸۴۸، و حتی پیشتر در ۱۸۴۷ ریخته بودم و آن را به صورت یادداشتهای مختصر، روی هر کاغذی که به دستم میرسید مینوشتم. مثلا به جای جملهای فقط به کلمهای که شاخص آن جمله بود اکتفا میکردم. یا طرح کلی صحنهای را با چند خط کوچک بر کاغذ رسم میکردم یا پارهای تمثیلهای مناسب را در گوشهای مینوشتم و گاه نیمصفحهای را با خلاصهای فشرده از شرح وقایع و بعضی منشهای شخص داستان پر میکردم و از این قبیل. مقدار زیادی از این یادداشتها را بر هم انباشته بودم اما داستان در ذهنم نوشته شده بود.
جین هریسن در مقدمهای که در کتاب آمده است میگوید:
این کتاب به آسانی ممکن بود مبتذل از آب درآید و حتی نفرتانگیز باشد، اما در همه حال اخلاقی است. بسیار لطیف است و در عین حال واقعی است.
خلاصه رمان آبلوموف
داستان این کتاب درباره ایلیا ایلیچ آبلوموف است. مردی که در جملات ابتدایی کتاب چنین توصیف میشود:
مردی بود سی و دو سه ساله و میانبالا، که چشمان خاکستری تیره و صورت ظاهر مطبوعی داشت، اما هیچ اثری از اندیشهای مشخص و تمرکز حواس در سیمایش پیدا نبود. اندیشه همچون پرندهای آزاد در چهرهاش پرواز میکرد، در چشمانش پرپر میزد و بر لبهای نیمبازماندهاش مینشست و میان چینهای پیشانیاش پنهان میشد و سپس پاک از میان میرفت و آن وقت چهرهاش از پرتو یکدست بیخیالی روشن میشد و بیخیالی از صورتش به اطوار اندامش و حتی به چینهای لباسش سرایت میکرد.
آبلوموف در روستای خود صاحب زمین و ۳۰۰ رعیت است که هر ساله سود حاصل از کشاورزی را دریافت میکند. از کار دولتی خود بازنشسته شده و در خانه به سر میبرد. کار خاصی ندارد و خودش هم تمایلی به انجام هیچ کاری ندارد.
لمیدگی برای ایلیا ایلیچ نه به علت ناچاری بود، چنانکه برای بیمار یا کسی که بخواهد بخوابد، و نه وضعی گذرا چنانکه برای رفع خستگی، نه حالتی لذتبخش، چنانکه برای تن آسایان. لمیدگی حالت طبیعی او بود. وقتی در خانه بود، یعنی تقریبا همیشه، پیوسته لمیده بود و همیشه هم در یک اتاق، همان اتاقی که ما او را در آن یافتیم، و هم اتاق خوابش بود، هم کار و هم پذیرایی. سه اتاق دیگر هم داشت، اما به ندرت نگاهی به درون آنها میانداخت.
آبلوموف دوستان زیادی دارد اما تنها یک دوست واقعی دارد که سعی میکند او را به زندگی برگرداند. آندره ایوانویچ شتولتس تلاش میکند که آبلوموف به زندگی اجتماعی برگردد و تمام عمر خود را در خانه تباه نکند. اما آبلوموف، خستهتر از آن است که تکانی به خود بدهد.
این کتاب در ۴ بخش نوشته شده است. در بخش اول، ماجراهای کتاب در حالی اتفاق میافتد که آبلوموف فقط روی کاناپه خود نشسته و دوستانش به دیدار او میآیند. اما در بخشهای بعدی کتاب، اتفاقات اصلی رخ میدهد و ما بیشتر با آبلومویسم آشنا میشویم.

درباره رمان آبلوموف
این رمان فوقالعاده است و به عقیده من باید بسیار از آبلومویسم ترسید. آبلومویسم یک نوع سبک زندگی است، یک نوع تفکر، یک رویه که اگر گرفتار آن شوید و فقط به تن پروری روی بیاورید، سراسر زندگی تباه میشود. شاید با صحبت کردن در مورد این موضوع نتوان نکته اصلی را انتقال داد بنابراین پیشنهاد ما این است که حتما این کتاب را بخوانید.
این کتاب سوالات خوبی را جواب میدهد که همه ما باید از آنها آگاهی داشته باشیم.
در قسمتی از کتاب، آبلوموف زندگی رویایی خود را برای دوستش شتولتس تعریف میکند. زندگی که شاید آرزوی همه ما باشد. یک زندگی راحت، مقدار زیادی پول در بانک، ساختن خانه تازه، لباسهای خوب، غذاهای خوب، مسافرت و… این قسمت از کتاب جایی بود که اولین بار واژه آبلومویسم به کار گرفته شد.
قسمتهایی از مکالمه آبلوموف و شتولتس درباره این نوع از زندگی
تولتس با سرسختی تکرار کرد:
– نه، این زندگی نیست!
– خوب. به عقده تو اگر این زندگی نیست، چیست؟
شتولتس کمی فکر کرد که ببیند اسم این زندگی را چه میشود گذاشت و بعد گفت:
– این… میشود گفت… آبلومویسم است.
ایلیا ایلیچ، در حیرت از این واژه عجیب، آهسته گفت:
– آب… لومویسم!
و بعد دوباره آن را بخش بخش تکرار کرد:
– آب… لو… مویسم…
با نگاهی تعجبزده به شتولتس خیره ماند و بیرغبت و با خجالت پرسید:
– پس آرمان زندگی برای تو چیست؟ چیست که آبلومویسم نباشد؟
و بعد با جسارت افزود:
– مگر همه در پی همان چیزی نیستند که من در خیال میبینم؟ آخر تصدقت، مگر هدف همه تلاشها و سوادها و جنگها، همه فعالیتهای تجارتی شما و زحمات سیاستمداران حصول همین آرامش و آسودگی نیست؟ مگر شما همه نمیخواهید این بهشت از دست رفته را به دست آورید؟
این قسمت از کتاب فوقالعاده تاثیرگذار و تاملبرانگیز بود و باید کتاب را خواند و جوابهای شتولتس را به دقت بررسی کرد تا به عمق ماجرا پی برد. باید با اتفاقات کتاب همراه شوید تا به خوبی واژه آبلومویسم را درک کنید و باید از گرفتار شدن به آن ترسید.
در سراسر رمان دیالوگهایی این چنین جذاب دیده میشود که مخاطب را در خود غرق میکند. ممکن است ساعتها غرق در کتاب شوید و اصلا متوجه گذر زمان نشوید و این میتواند نشاندهنده یک کتاب خوب برای مطالعه باشد.
برخی قسمتهای رمان به سختی پیش میرفت احساس میکردم که نویسنده بعضی قسمتها را بیش از اندازه توصیف کرده است اما در پایان فقط به تحسین نویسنده پرداختم و پی بردم که بدون آن توضیحات ریز و دقیق معنای آبلومویسم را به درستی درک نمیکردم.
جملاتی از متن رمان آبلوموف
آبلوموف در خانه هرگز نه کراوات میبست و نه جلیقه میپوشید زیرا به فراخیِ مجال و فراغ بال خود دلبسته بود. کفشهایی که به پا میکرد دراز و نرم و گشاد بودند و هر وقت نگاه نکرده پاهایش را از تختخواب فرو مینهاد پاها بیسر مویی انحراف در آنها جای میگرفتند.
نمیدانست به نامه کدخدا فکر کند یا به تغییر منزل؟ یا به صورتحسابها رسیدگی کند. در سیل دردسرهای زندگی سرگردان بود و همچنان خوابیده ماند و از این پهلو به آن پهلو میغلتید و گاهگاه آههای بریده بریدهاش شنیده میشد: «وای خدای من، مصیبت که شروع شد از همه طرف میبارد.»
تنها زاخار بود که تمام عمر دور اربابش گشته و بیش از همهکس از جزئیات زندگی درونی او خبر داشت و معتقد بود که کار درست را او و اربابش میکنند و شیوه زندگیشان عادی است و زندگی به طریق دیگر شایسته نیست.
شتولتس گفت:
– تو مثل اینکه از تنبلی حال زندگی کردن هم نداری.
– همین طور است، آندرهی، این را هم درست حدس زدهای!
- آبلوموف که از جوابهای آماده شتولتس به تنگ آمده بود با غیظ گفت:
- – پس کی میخواهی زندگی کنی؟ فایده این همه زحمت چیست؟
- – من خودِ کار را دوست دارم. هیچ دلیل دیگری برای کار کردن ندارم. کار یک شیوه زندگی است. درونمایه زندگی است، اصل و هدف زندگی است. دست کم برای من این طور است. تو کار را از زندگیات بیرون راندهای و ببین به چه روزی افتادهای!
الگا گفته او را تکرار کرد:
– … برای چه زندگی میکند؟ مگر ممکن است وجود کسی بیفایده باشد؟
آبلوموف گفت:
چرا نه؟ مثلا مال من!
- آبلوموف آهی کشید و گفت:
- – وای، زندگی…
- – زندگی؟ زندگی چه شده؟
- – مدام هی میزند. راحتم نمیگذارد. دلم میخواست بیفتم… بخوابم… برای همیشه.
معرفی رمان آبلوموف نوشته ایوان گنچاروف
منبع: کافه کتاب
مطالب مرتبط:
درباره کتاب شدن اثر میشل اوباما ، زندگی نامه زمانی که بانوی اول آمریکا بود
کتابهایی که باید از ادبیات فرانسه بخوانید
هنرهای شوپنهاور
4 کتاب برتر سال 2018
کتاب هایی که بیل گیتس و زاکربرگ می گویند باید بخوانید
بهترین مجموعه کتاب ها برای پسربچه ها
کتاب هایی که باید بعد از دیدن فیلم من پیش از تو بخوانید