مروری کوتاه بر زندگی و آثار لوکیو ویسکونتی
متن زیر مروری است کوتاه بر زندگی و کارنامه کارگردان بزرگ ایتالیایی، "لوکیو ویسکونتی" که به معرفی آثار او می پردازد.
ويسكونتي دوم نوامبر سال 1906 ميلادي در خانواده اي ثروتمند و مشهور در ميلان به دنيا آمد.
وي در كودكي و نوجواني روح بيقرار و سركشي داشت و شيفته موسيقي نيز بود كه به واسطه همين امر، دوستاني همچون 'توسكاني' و 'پوچيني' از مشهورترين آهنگسازان ايتاليايي را يافت.
اين هنرمند در سال 1936 ميلادي به پاريس رفت و پس از آشنايي با 'ژان رنوار' به عنوان دستيار، به گروه او پيوست و در فيلم 'ميهماني ييلاقي' كار كرد.
ويسكونتي در سال 1943 ميلادي، نخستين فيلم خود را براساس رمان 'پستچي هميشه دوبار زنگ مي زند' ساخت كه به شدت توسط 'بنيتو موسوليني' رهبر فاشيست ايتاليا مورد انتقاد قرار گرفت كه به تعبير اين ديكتاتور، در بخش عمده فيلم، زندگي مردم ايتاليا در آن جريان نداشت!
پس از پايان جنگ دوم جهاني و از بين رفتن حكومت موسوليني، ويسكونتي طي قراردادي با حزب كمونيست كشورش، ساخت سه گانه اي را در رابطه با ماهيگيران، كشاورزان و كارگران اهل سيسيل آغاز كرد كه فقط يكي از آنها با نام 'زمين مي لرزد' ساخته شد و به نمايش درآمد.
وي در اين فيلم به زندگي ماهيگيران سيسيليايي پرداخته و بدون بهره گيري از هنرپيشه هاي مشهور، اثر خود را به شكل مطلوبي پيش برده و به پايان رسانده است بطوريكه فيلم در نمايش هاي جشنواره اي مورد توجه قرار گرفت و در جشنواره فيلم ونيز جايزه بزرگ را از آن خود كرد.
ويسكونتي در دهه 50 ميلادي بسيار پركارتر از قبل شد و نوعي سينماي روشنفكرانه را پي ريزي كرد كه به مرور از عامه تماشاگران فاصله گرفته و نخبگان جامعه را مجذوب خويش مي ساخت.
مهمترين اثر سينمايي او در اين دهه 'شب هاي سفيد' محصول سال 1957 ميلادي با بازي 'مارچلو ماستروياني' و 'ماريا شل' بود كه براساس داستاني از داستايوفسكي ساخته شد.
او در اين اثر سينمايي، تنهايي آدم ها را دستمايه فيلم خود قرار داد و آن را بهانه اي براي آشنايي مردي تازه وارد به شهري غريب(ماريو) با دختري به نام 'ناتالي' قرار مي دهد كه آشنايي اين دو نيز برخلاف بسياري از فيلم هاي اروپايي بسيار معصومانه شكل گرفته و گريان بودن دختر ايستاده روي پل، 'ماريو' را كنجكاو كرده و به سوي او مي كشاند.
در واقع شخصيت هاي فيلم 'شب هاي سفيد'، انسان هاي تنهايي هستند كه بدنبال بهانه اي براي دوستي با ديگري و صحبت كردن با آنها مي گردند، بي آنكه هدف مشخصي جز رهايي از تنهايي داشته باشند.
ويسكونتي به شكل حيرت آوري داستان ساده اما در عين حال پيچيده داستايوفسكي را به تصوير كشيده و به شدت به آن وفادار مانده است.
بازي هاي فوق العاده مارچلو ماستروياني و ماريا شل در كنار كارگرداني هوشمندانه ويسكونتي از برجسته ترين نقاط قوت فيلم است كه ماندگاري آن را در گذر زمان تضمين كرده است.
ويسكونتي تنها سه سال بعد مهمترين و شاخص ترين اثر سينمايي اش را با نام 'روكو و برادرانش' ساخت كه پس از گذشت نيم قرن، همچنان جذاب و باطراوت به نظر مي رسد.
فيلم، روايتي تكان دهنده از زندگي پنج برادر است كه همراه مادر پيرشان از روستا كوچ كرده و به ميلان شلوغ و پرجمعيت براي رسيدن به رفاه و زندگي بهتر آمده اند.
ويسكونتي با قرار دادن 'سيمونه' - يكي از برادرها - در جبهه شر در برابر 'روكو' پاك و مهربان، برخلاف بسياري از نمونه هاي اينچنيني، خوبي هاي 'روكو' را به چالش كشيده و آن را موجب جري تر شدن 'سيمونه' در مسير خلافكاري هايش مي داند.
از طرف ديگر وي بر تاثير جامعه شهري روي آدم ها و بر تغيير هويت آنها از اين طريق تاكيد ورزيده است و تراژدي هولناكي را رقم زده كه با قتل و خونريزي به پايان مي رسد.
بازي هاي عالي 'آلن دلون'، 'آني ژيراردو' و 'رناتو سالواتوري' همگي از نقاط قوت فيلمي است كه ستاره واقعي آن كسي جز ويسكونتي نيست.
'ساندرا' ديگر ساخته ويسكونتي در دهه 60 ميلادي با بازي 'ژان سورل' و 'كلوديو كارديناله' است كه ساختاري روشنفكرانه داشته و برخلاف 'روكو و برادرانش' از زندگي روزمره مردم به دور مانده است.
هرچند ويسكونتي در سال هاي بعدي اين دهه نيز به كارگرداني مشغول بود اما هيچيك از ساخته هايش به گردپاي فيلم هاي شاخص پيشينش نرسيد.
وي كه در سال 1976 ميلادي و در سن 70 سالگي درگذشت، در سال هاي پاياني عمر بسيار درون گراتر از قبل شده و فيلم هايش نيز به تبع آن به شدت درون گرا شدند.
'مرگ در ونيز' شاخص ترين كار دهه 70 ميلادي او به حساب مي آيد كه بسيار مورد توجه روشنفكران اروپايي قرار گرفت و نقدهاي ستايش آميزي در رابطه با آن به چاپ رسيد.
اين فيلم كه براساس رماني به همين نام نوشته 'توماس مان' ساخته شد، درباره آهنگساز ميانسالي است كه براي رهايي از مشكلات روحي به ونيز آمده و در آنجا با خانواده اي آشنا شده و ماجراهايي برايش به وجود مي آيد كه در نهايت به مرگ طبيعي وي ختم مي شود.
بهره گيري از نمادها در 'مرگ در ونيز' به بالاترين حد خود رسيده و ويسكونتي از آنها براي پيشبرد داستان خود بهره گرفته است كه در اين ميان شخصيت 'اشنباخ' به عنوان قهرمان داستان سرشار از عقده هاي فروخورده است كه دركش را براي مخاطبان بسيار دشوار مي سازد.
شاعرانگي حاكم بر فيلم همراه با فيلمبرداري چشم نواز، در كنار بازي استادانه 'درك بوگارد' از نقاط قوت فيلم است كه آن را به بهترين فيلم دهه 70 ميلادي ويسكونتي تبديل كرده است.
نقل مطلب از "سینما خبر"