فیلم های ایتالیایی موفق
ایتالیا طی چند دهه یكی از مهمترین كشورها در زمینه فیلمسازی بود و آثاری كه كارگردانان بنام این كشور در دهههای مختلف بهخصوص پس از پایان جنگ جهانی دوم تا اوایل دهه 90میلادی ساختند، در بسیاری از مواقع در زمره مهمترین آثار تاریخ سینمای جهان قرار گرفته است. كارگردانان سرشناس و بزرگی چون فدریكو فلینی، میكل آنجلو آنتونیونی، ویتوریو دسیكا، سرجیو لئونه، پیر پائولو پازولینی، روبرتو روسلینی، برناردو برتولوچی، لوچانو ویسكونتی، جوزپه تورناتوره، داریو آرجنتو و بسیاری از نامهای سرشناس دیگر تاریخ سینما از دل سینمای این كشور به جهان معرفی شدهاند.
ایتالیا زمانی قطب فیلمسازی در اروپا بود، بهطوری كه خیلیها مجموعه استودیوهای فیلمسازی «چینه چیتا» را هالیوود اروپا نامگذاری كرده بودند و این مجموعه اعتباری دو چندان به صنعت فیلمسازی این كشور داده بود. در زمینه كسب جوایز معتبر هم ایتالیا تا همین دو دهه پیش یكی از اضلاع اصلی موفقیت در اروپا و در كنار فرانسه و انگلیس قطبهای اصلی هنر هفتم این قاره بود، اما با آغاز قرن بیست و یكم سینمای این كشور حداقل در سطح جهانی با افت عجیبی مواجه شد.
هر چند یك سری از كارگردانان قدیمیتر مثل برتولوچی، آرجنتو و تورناتوره در قرن بیست و یكم نیز فیلم ساختند، اما فاصله زیادی با دوران اوج فیلمسازیشان دارند. البته صنعت فیلمسازی در ایتالیا همچنان در تولید موفق عمل میكند.با این حال تعداد آثاری كه از مرزهای این كشور خارج شوند و توجه علاقهمندان به سینما را در سراسر جهان بهخود جلب كنند، بسیار كمتر از گذشته شده است. البته مقصود این نیست كه دیگر نمیتوان دنبال فیلم ایتالیایی جذاب گشت.
پیروزی Vincere
پرداختن به پشت صحنه زندگی دیكتاتورهای بزرگ تاریخ همیشه جذابیت زیادی برای مخاطب داشتهاست؛ چرا كه در اكثر مواقع از خشونت و خونریزی آنها سخن به میان آمده و كمتر روابط احساسی و شخصیشان مورد توجه قرار گرفته است. ماركو بلوكیو از قدیمیترین كارگردانان زنده و فعال سینمای ایتالیا در سال 2009با توجه به همین كنجكاوی سراغ ساخت فیلمی به نام «پیروزی» رفت كه در آن داستان تراژیك همسر اول بنیتو موسولینی دیكتاتور فاشیست ایتالیایی و یكی از بانیان جنگ جهانی دوم را به تصویر كشیده است. آیدا دالسر در سال 1909با موسولینی جوان كه در حال پیشرفتهای بزرگی در سیاست بود آشنا میشود و بنا بر اطلاعات برخی منابع در سال 1914با او ازدواج كرد.

آیدا كه فكر میكرد زندگی خوبی در انتظارش است در سال 1915نخستین فرزند موسولینی به نام بینتو آلبانو را به دنیا آورد، اما موسولینی كه گویا از به دنیا آمدن پسرش در آن شرایط ناراضی بوده آیدا و فرزندش را ترك میكند و دو سال بعد هم زن دیگری را برای همسری انتخاب میكند. با این حال آیدا سالها دست از تلاش برای برگرداندن زندگی و تضمین آینده پسرش بر نمیدارد و همین موضوع باعث میشود موسولینی كه از عواقب وجود این زن و پسر میترسد با توطئهای او را روانه بیمارستان روانی كند. آیدا در بیمارستان طاقت نمیآورد و در سال 1937بر اثر فشارهای روحی میمیرد و چهار سال بعد پسرش هم بهدلیل تزریقهای مكرر به كما میرود و در سن 26سالگی به مادرش میپیوندد. این ازدواج یكی از مجهولترین و غریبترین بخشهای زندگی موسولینی است كه اطلاعات ضدو نقیض زیادی درباره آن وجود دارد.
بلوكیو داستان زندگی آیدا را برمبنای دو كتاب و یك مستند كه در اینباره نوشته و ساخته شده روایت میكند. این كارگردان باتجربه در «پیروزی» بیشترین تمركز خود را ابتدا بر ارائه تصویر دقیقی از نقش مهم آیدا در پیشرفت موسولینی متمركز میكند، بعد بیرحمی موسولینی و تلاش آیدا برای بازگرداندن زندگیاش را دنبال میكند و بعد هم به دراماتیكترین بخش داستان میرسد. جایی كه پلیس ایتالیا به فرمان موسولینی تلاش میكند آیدا را یك زن روانی نشان دهد و او را به آسایشگاه منتقل میكند تا درگیر بیماری روانی شود و پایان تراژیكی برایش رقم بخورد. آیدا در كل داستان مدام در تلاش برای حفظ چیزهای باارزش زندگیاش است، اما در فضایی كه قدرت، كوركورانه جولان میدهد زنی مثل او زیر چرخهای سیستم له میشود؛ اتفاقی كه بلوكیو آن را هنرمندانه در پیروزی به نمایش گذاشته است. جووانامتزوجورنو و فیلیپوتیمی بازیگران اصلی «پیروزی» هستند.
مادر من Mia madre
نانی مورتی كه یكی از سه كارگردان برتر سینمای ایتالیا در دو دهه اخیر است، در آخرین كارنامه سینمایی خود در سال 2015سراغ ساخت فیلمی رفته كه موضوعش برداشتی است از اتفاقی كه به نوعی در زندگی خودش رخ داده. مورتی در سال 2011و در اواسط ساخت فیلم سینمایی «ما یك پاپ داریم» مادرش را از دست میدهد؛ اتفاقی كه حسابی او را به هم میریزد. انگار فیلم «مادر من» اعترافی است سینمایی درباره عذاب وجدان و شاید حال و هوایی كه او پس از این اتفاق تجربهاش كرده. ماجرای فیلم درباره كارگردان زنی به نام مارگریتا با بازی درخشان مارگریتا بای است كه در خلال فیلمبرداری تازهترین اثرش با چند مشكل اساسی دست و پنجه نرم میكند.

اول اینكه او بهعنوان فیلمسازی اجتماعی تازهترین فیلمش درباره اعتراض كارگران كارخانهای است كه اخراج شدهاند و تصمیم گرفتهاند دست به شورش بزنند. مارگریتا با توجه به نگاه اجتماعی خود میخواهد هر چه بیشتر فیلماش را به واقعیت نزدیك كند و این مساله عوامل فیلم را كلافه كردهاست. از طرفی او برای نقش رئیس كارخانه از یك بازیگر آمریكایی به نام بری هاگینز(جان تورتورو) كه مردی كله شق و بد قلق است استفاده كرده كه نگاهش فرسنگها با او فاصله دارد و سر صحنه با هم زیادی به اختلاف میخورند. از سویی دیگر؛ كار، مارگریتا را از همهچیز دور كرده ازجمله مادر مریضاش كه این مساله عذاب وجدان و دردهای او را بیشتر كرده است.
این وسط برادر مارگریتا كه نقش او را خود نانی مورتی بازی میكند سعی میكند در كنارش قرار بگیرد و كمی باعث آرامش خاطرش شود، كه ناگهان ماجرایی همهچیز را به هم میریزد. شاید مهمترین ویژگی «مادر من» در نگاه اول به تصویر كشیدن درست نیاز فرزند در هر سن و سالی به حمایت و توجه مادر باشد؛ نكتهای كه مورتی با درآمیختن مشكلات زندگی و كاری مارگریتا و خلائی كه او در این زمینه احساس میكند به خوبی آن را به نمایش گذاشته است. چند سكانس احساسی بسیار خوب در ابتدای فیلم برای نشان دادن رابطه مادر و دختر هست كه در ادامه فضای بسیار عمیقی را برای تحول شخصیت مارگریتا فراهم میكند.
ما یك پاپ داریم We Have a Pope
ایده اولیه فیلم بسیار جذاب و تامل برانگیز است. نانی مورتی بهعنوان كارگردان اثر هم سعی كرده این جذابیت را تا جایی كه خلاقیتاش اجازه میدهد درست به تصویر بكشد. به همین دلیل است كه شاید فیلم «ما یك پاپ داریم» را نتوان شاهكار نامید، اما دیدن آن برای یك علاقهمند سینما میتواند كاملا سرگرمكننده باشد. داستان فیلم با مرگ پاپ و پایان مهلت انتخاب جانشین او آغاز میشود. پس از یك سری جلسه مشورتی فشرده بین كاردینالهای كشورهای مختلف سرانجام كاردینال ملویل با بازی تماشایی میشل پیكولی بهعنوان پاپ جدید انتخاب میشود.

درحالیكه بهنظر همهچیز تمامشده است و همه مردم و رسانهها منتظرند تا پاپ جدید نخستین سخنرانیاش را انجام دهد كاردینال ملویل به انتخاب خود شك میكند. او شك دارد منتخب خداوند باشد؛ چرا كه بهدست آدمهایی مثل خودش انتخاب شده و برایش قابلقبول نیست آدمها بتوانند كسی را بهعنوان نماینده خدا روی زمین معرفی كنند. شك و تردید ملویل اوضاع را در واتیكان به هم میریزد. كاردینالها تصمیم میگیرند روانشناسی را به واتیكان بیاورند تا بتواند با كمی صحبت كردن ملویل را آرام كند و همهچیز به خیر و خوشی تمام شود، اما حتی از دست روانشناس با بازی خود نانی مورتی هم كاری بر نمیآید. ملویل از هر سو تحت فشار است تا اینكه به سیم آخر میزند و از واتیكان فرار میكند. او به داخل شهر میرود و تلاش میكند مدتی را كنار مردم عادی بگذراند. این كار ملویل در نهایت باعث میشود او تصمیم مهمی بگیرد كه در سكانس پایانی فیلم آن را اعلام میكند.
احتمالا میشل پیكولی بهترین انتخاب ممكن برای ایفای این نقش بودهاست. او كه در سال 2011و زمان ساخته شدن فیلم 86ساله بوده و در 66مین سال حضورش بهعنوان بازیگر، این نقش را قبول كرده، پر از تجربههای حسی است. استیصال، شك و ترس مهمترین احساساتی هستند كه كاردینال ملویل در این فیلم با آنها دست به گریبان است. سن و سال پیكولی باعث شده او آنچه را كه در هشت دهه زندگی و بازیگری آموخته در موقعیت بسیار حساس و عجیبی بهكار بگیرد تا تماشاگر بدون آنكه احساس تصنعی بودن رفتارها را داشته باشد تحتتأثیر قرار بگیرد. انصافا هم پیكولی توانسته كارش را به بهترین شكل انجام دهد.
سزار باید بمیرد Caesar Must Die
تقریبا در بیشتر كشورهای صاحب سینما میتوان رد و نشانی از برادرانی پیدا كرد كه تصمیم گرفتهاند با هم وارد سینما شوند. در اكثر مواقع هم نتیجه این همكاری برادرانه یا خیلی موفق بوده مثل برادران كوئن یا قابلقبول از كار درآمده مثل برادران تاویانی. پائولو و ویتوریو تاویانی كه الان 86و 88سال سن دارند احتمالا موفقترین برادران فیلمساز ایتالیایی در سطح جهان هستند كه هم آثار مستندشان مورد توجه قرار گرفته و هم آثار داستانیشان.«سزار باید بمیرد» كه در سال 2012ساخته شده آمیزهای از هر دو است. این فیلم را كه میتوان یكی از آثار خوش ساخت این دو برادر دانست، علاوه بر اینكه جایزه «خرس طلایی» جشنواره برلین را بهدست آورد، توانست در مهمترین جوایز سینمایی ایتالیا یعنی «دیوید دی ناتلو» سه جایزه اصلی بهترین فیلم، بهترین تهیهكننده و بهترین كارگردانی را بهدست آورد. ایده داستانی این فیلم درخشان و جذاب است و به تنهایی میتواند برخی از ضعفهای روایی را بپوشاند.

داستان از این قرار است كه یك سری زندانی خطرناك كه بهدلیل جرائمی مثل عضویت در مافیا، قتل یا قاچاق موادمخدر به حبسهای طولانی مدت محكوم شدهاند، در معرض یك تجربه جالب و غافلگیركننده قرار میگیرند. كارگردان تئاتری با بازی فابیو كاوالی تصمیم گرفته با حضور آنها یكی از نمایشهای مطرح ویلیام شكسپیر یعنی «جولیوس سزار» را روی صحنه ببرد. فیلم داستان پشت صحنه تمرین این بازیگران منحصر به فرد است. بازیگرانی كه هر بار تحت شدیدترین تدابیر امنیتی روی صحنه میروند و دیالوگهای فاخر نمایشنامه شكسپیر را اجرا میكنند. جالب است بدانید بازیگران فیلم در دنیای واقعی در «ربیبیا» یكی از مهمترین زندانهای جنایی ایتالیا زندانیاند و همیشه مشغول به تمرین و اجرای نمایشنامههای مختلف هستند؛ یعنی برادران تاویانی در اصل با كمی دراماتیزه كردن ماجرا همان چیزی را به تصویر كشیدهاند كه در زندگی واقعی این افراد هم در حال رخ دادن است.
سبك فیلمبرداری و استفاده از تصاویر سیاه و سفید در كنار تصاویر رنگی توانسته حال و هوای متفاوتی به فیلم بدهد. در نمایشنامه شكسپیر دیالوگهای بسیاری درباره انسانیت، شرافت و دوری از جنایت وجود دارد كه بیان آنها از زبان این زندانیهای خطرناك تناقض جالبی ایجاد میكند. این تناقض گاهی سر و شكل كمدی به فضا میدهد و گاهی نحوه بیان آنها از سوی فرد زندانی حس و حالی تلخی را در فیلم ایجاد میكند.
گومورا Gomorrah
اگر اهل فیلم دیدن باشید حتما در بین همه فیلمهایی كه دیدهاید حداقل چهار ، پنج عنوان فیلم پیدا میشوند كه راوی داستانی از دار و دسته مافیای ایتالیا باشد؛ گنگسترهای خشن و مشهور دنیای جرم و جنایت كه در خود ایتالیا قدرت فراوانی دارند و خارج از این كشور هم رد پایشان را در خیلی جاها میتوان پیدا كرد. خانوادههای مافیا در خود ایتالیا شهر به شهر استقلال و فرمانروایی مجزایی دارند و به مافیای شهر ناپل «گومورا» میگویند. روبرتو ساویانو، روزنامه نگار پر دل و جراتی است كه با رفتوآمد مخفیانه بین اعضای این مافیا توانست رمانی بنویسد براساس واقعیت به نام «گومورا» كه حسابی سر و صدا به پا كرد. ساویانو كه در رمانش اطلاعات و جزئیات بسیار مهمی از این مافیا ارائه داده از زمان انتشار این كتاب در سال 2006تا امروز بهدلیل یك سری تهدیدات تحت حفاظت پلیس زندگی میكند و احتمالا به خوبی میداند ماجرا به این زودیها برایش تمام نخواهد شد.

استقبال بالایی كه از كتاب ساویانو شد متئو گارونه را وسوسه كرد تا در سال 2008فیلمی بسازد كه به جرأت میتوان آن را برترین فیلم ایتالیایی با محوریت مافیا در دو دهه اخیر دانست. این فیلم كه از پنج داستان مختلف تشكیل شده به جزئیترین فعالیتهای جنایتكارانه مافیای ناپل در این شهر و تأثیرات آن بر زندگی مردم شهر و جوانهای آن میپردازد. در داستان اول مردی به نام دنچیرو با رساندن پول به خانواده زندانی هاوفاداریاش مورد آزمایش قرار میگیرد. درداستان دوم نوجوانی به نام توتو كه علاقه زیادی به جنایتكاران دارد سعی میكند به هر نحوی شده وارد یكی از دستههای گنگستری شود. در سومین بخش داستان روبرتو و علاقه او به رئیساش روایت میشود. داستان چهارم درباره خیاطی به نام پاسكواله است كه آموزش گروهی خیاط چینی را بر عهده میگیرد كه این كار جانش را به خطر میاندازد.
بالاخره در داستان پنجم دو نوجوان به نامهایماركو و چیرو كه تازه پا در عرصه تبهكاری گذاشتهاند دست به كارهای پرخطری میزنند تا برای خودشان شهرتی دست و پا كنند. روایت فیلم بسیار صریح و بیپرده است و یكی از مهمترین ویژگیهای آن ساختار مستند گونه و البته فیلمبرداری بسیار خوبی است كه باعث شده فیلم در كل زمان 2ساعت و 15دقیقهاش نفسگیر و پرالتهاب باشد. «گومورا» پر از حادثه و هرج و مرج است و گارونه به خوبی توانسته با اتكا به روش همیشگیاش در استفاده از نابازیگر فضای درونی رمان ساویانو را درك كند و آن را به تصویر بكشد. این فیلم یكی از تحسین شدهترین فیلمهای سالهای اخیر سینمای ایتالیا به شمار میرود و توانست در جشنواره كن جایزه ویژه هیأت داوران جشنواره را بهدست آورد.
زیبایی بزرگ/ The Great Beauty
سینمای ایتالیا در نامزدی و دریافت اسكار بهترین فیلم خارجی زبان هنوز هم ركوددار است، اما افول كلی سینمای ایتالیا در قرن بیست و یكم بر حضور قدرتمند سینمای این كشور نهتنها در اسكار بلكه در عرصه دیگر جوایز مهم سینمایی جهان نیز تأثیر زیادی گذاشته است. با این حال ظهور معدود كارگردانهای جوان و خوش فكری مثل پائولو سورنتینو سینمای ایتالیا را مجددا به حضور پررنگ در رقابتهای جهانی امیدوار كرده است. سورنتینو با فیلم «زیبایی بزرگ» كه آن را بهعنوان ششمین فیلمش در سال 2013ساخت نهتنها توانست تحسین و تمجید جهانی بهدست آورد و جوایز زیادی مثل گلدن گلوب، دیوید دی ناتلو و جوایز فیلم اروپا را كسب كند؛ بلكه برای نخستین بار در قرن جدید سینمای ایتالیا را صاحب جایزه اسكار كرد.

یكی از مهمترین ویژگی آثار سورنتینو خوش سلیقگی كارگردان در استفاده از نور و رنگ برای خلق نماهایی جذاب و هنری است. اوج این ویژگی را میتوان در فیلم «زیبایی بزرگ» دید. در این فیلم سورنتینو باز هم نقش اول فیلم خود را به بازیگر محبوب اش؛ تونی سرویو سپرده است. او نقش «جپ گامباردلا» را بازی میكند. روزنامه نگار و نویسندهای 65ساله كه سالها پس از موفقیت نخستین رمانش برخلاف تصور دیگران هنوز كتاب دیگری ننوشته و تنها به نوشتن ستونهای خبری درباره آدمهای معروف در روزنامه مشغول است. جپ معتقد است تنها دلیلی كه باعث شده او نتواند كتاب دیگری بنویسد این است كه در ذهنش بهدنبال یك «زیبایی بزرگ» است و تا زمانی كه به آن دست پیدا نكند حاضر نیست دست به قلم ببرد. این اعتقاد مدتهاست همراه جپ است و او به همین دلیل بیشتر وقت خود را صرف تفریح و شوخی و خنده در محافل ادبی و روشنفكری میكند تا اینكه در شب تولد 65سالگیاش با یك شوك اساسی مواجه میشود.
پس از این شوك بیهدفی و پوچی عجیبی ذهن جپ را فرا می گیرد. او با توجه به تجربهای كه دارد میداند باید به سرعت برای رفع این حس و حال خود كاری انجام دهد. تلاش جپ در این مسیر باعث ایجاد نگاه جدیدی به زندگی و اطرافش میشود كه او را در مسیر شناخت همان «زیبایی بزرگ» مدنظرش قرار میدهد. فیلم پر از دیالوگها و موقعیتهای فلسفی و چالش برانگیز است كه با كمی چاشنی كمدی ارائه میشود. البته جدا از فیلمنامه خوب و كارگردانی درجه یك بهنظر باید بازی درخشان تونی سرویو را نیز یكی از دلایل موفقیت و جذابیت این فیلم دانست.
موضوع: فیلم های ایتالیایی موفق
مطالب مرتبط:
نقد و بررسی فیلم The Promise (وعده)
نقد و بررسی فیلم Good Time (دوران زیبا)
«شهرزاد دوم» چگونه سقوط کرد؟
فیلم هایی که زندگی افراد را نابود کردند
کارتون های دوران کودکی ،که رمان بودند