فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ اپیزود چهارم
همانگونه که انتظار میرفت، اپیزود «غنائم جنگ»، کوتاهترین اپیزود سریال بازی تاج و تخت تا به اینجای کار بود. اپیزودی که به نظر میرسید با توجه به پایان شوکهکننده اپیزود هفته قبل، یک اپیزود تکمیلی باشد و بیشتر شاهد صحبت و زمینهچینی برای برنامههای آینده هر کدام از ملکهها باشیم، تبدیل به یک سورپرایز دیگر سریال بازی تاج و تخت برای ما میشود که آن را به یکی از بهترین ساعتهای تلویزیونی سال تبدیل میکند.
هنوز ضربان قلبتان روی دور تُند است؟ اگر که از شر اسپویلکنندگان و سرتیترهای منابع خبری هم درامان مانده باشید، در ته قلب خود میدانستید که «غنائم جنگ» یک اپیزود ویژه خواهد بود. اپیزودی که با توجه به زمان محدود خود، نه تنها زمینهچینی و برنامهریزی خاصی را برای آینده سریال بازی تاج و تخت ارائه میدهد، بلکه در همان مدت محدود اکشنی را به نمایش میگذارد، که بسیاری آن را سرگرمکنندهترین و بهترین ساعت تلویزیونی سال میدانند؛ ساعتی که هم به شخصیتهای بیشمار سریال بازی تاج و تخت میپردازد و هم از نبردی باشکوه پردهبرداری میکند. «غنائم جنگ» یادآور سریال بازی تاج و تخت در بهترین روزهای خود است؛ این اپیزود یادآور آن است که چرا ما عاشق سریال بازی تاج و تخت شدهایم: شخصیتهای بزرگ، روابط پیچیده و نبردهای باشکوه که ما را مجذوب خود میکنند. آقای مت شاکمن، کارگردان این اپیزود، کار خارقالعادهای را برای این این پنجاه دقیقه انجام داده است. تا حدی که میتوان نتیجه کار او را با اپیزود «نبرد حرامزادهها» و «هاردهوم» مقایسه کرد، که هر دوی آنها توسط آقای میگل سپاچنیک کارگردانی شده بودند. خب بهتر است مقدمه را تمام کنیم و نگاهی به این اپیزود داشته باشیم.
در نقشه چه میگذرد؟ خاندان «تایرل» از روی صفحه روزگار محو شده اما خاندان «لنیستر» در بهترین روزهای خود قرار دارد؛ قلعه «هایگاردن» متعلق به آنها شده، طلای موجود در این قلعه هم به متعلق به آنها شده، آذوقه لازم برای یک زمستان بلند برای آنها فراهم شده و بانک آهنین هم اتحاد قوی را با ملکه «سرسی» شکل داده است. اتحادی که خبر از دشمنی بانک آهنین با «دنریس» میدهد اما این موضوع مهم نیست! چون آنها فقط به دنبال طلب خود هستند. طلبی که «سرسی» در یک قسط آن را پرداخت میکند. از سوی دیگر، «جیمی» هنوز در فاز اعتراف دم مرگ «لیدی اولنا» مانده، و بایستی محصولات کاشته شده خاندان «تایرل» را درو کند، طلب «بران» را بپردازد و یک ارتش را رهبری کند. اما هر چه هست، «جیمی» شخصیت دوست داشتنیتری نسبت به خواهر خود محسوب میشود. البته نه برای من! اینها تنها یک چیز را ثابت میکنند: «لنیستر»ها هنوز همان «لنیستر»های قدیمی هستند. کسانی که اقدامات خود را هماهنگ باهم پیش میبرند، در حالی که کسی آنها را زیر نظر ندارد. «استارک»ها در حال آماده شدن برای جنگی دوطرفه هستند، و «دنریس» هم به دنبال راهی است تا خسارت وارده را با اقدامی، تا حدودی جبران کند. اما زیرکترین خاندان «وستروس» کاری را انجام میدهد که در آن ماهر است؛ یک پیروزی پشت پیروزی دیگر به دست میآورد و سریال بازی تاج و تخت را به بهترین نحو انجام میدهد تا به مانند همیشه برنده میدان باشد.
پس از چند فصل، بالاخره «استارک»ها به کنار یکدیگر و «وینترفل» برگشتهاند و این دیدارها اغلب دیدارهای ضایعی از آب درمیآید. اگر از سمت دیگری به قضیه نگاهی کنیم، این تجدید دیدارها، خیلی هم در دنیای سریال بازی تاج و تخت ضایع به نظر نمیرسند؛ فرض کنید که افراد صرفا به خاطر اینکه از یک ژن متشابه به دنیا آمدهاند، مجبور هستند یکدیگر را در فضایی متشابه تحمل کنند. هر فرد خانواده خود را به دلخواه خود انتخاب نمیکند، پس مجبور هم نیست برادر و خواهر خود را دوست داشته باشد. اما خوشبختانه برای خانواده «استارک»، قضیه به مانند خانوادههای معمولی است. با وجود اینکه هر کدام از آنها در دنیای متفاوتی بزرگ شده و تواناییهای خارق العادهای را بدست آوردهاند، اما با دیدن یکدیگر دوست دارند تا در مورد گذشته خود صحبت و تا حدودی درد و دل کنند. یکی از آنها با تشکر از «سرسی» و «بیلیش» به یک رهبر سرسخت تبدیل شده، نفر بعدی تبدیل به یک قاتل خونسرد و بدون چهره شده و نفر بعد هم تبدیل به یک جادوگر همه چیز تمام شده است. خدا رو شکر که «جان» فعلا در این اطراف نیست تا از تجربه مرگ و زندگی دوباره خود بگوید. نمیدانم با وجود این دیدارهای تکراری، چرا دلزده نمیشوم؟ شاید این دیدارها آنقدر دلنشین و شیرین هستند که نمیخواهم تمام شوند. البته همه دیدارهای این فصل تا حدودی متفاوت بوده و سردی و خشکی خاصی داشته است که در تضاد دیدار دوباره «سانسا» و «جان» در فصل ششم هستند.
اما دیدار دوباره این هفته بین «سانسا» و «آریا» به شیرینی دیدار او و «جان» بود؛ دو نفری که در فصل نخست دقیقا متضاد یکدیگر بودند، در هر کاری با یکدیگر مجادلت میکردند و روی هیچچیزی با یکدیگر نظر مشترک نداشتند، قربان صدقه هم میروند. آغوش اول این دو همان حس سرد آغوش «سانسا» و «برن» را به منِ بیننده القا میکند اما بار دیگر خلاقیت و ابتکار آقای شاکمن در این صحنه خودنمایی میکند. آغوش دوم تضمینگر یک دیدار گرم بین دو خواهری است که رنج بسیاری برای بقا در بین خیانتکاران و متجاوزگران کشیدهاند. هر چه نباشد معنای «خانوده» همین است، نیست؟ بهانهای برای عشق ورزیدن به یک نفر، حتی اگر که مسیر تو و آن فرد هم به هم مرتبط نباشد؛ برای مثال، من دبیر زبان هستم و برادرم کارمند بانک. این حقیقت که زندگی، ما را به این چیزی که هستیم تبدیل کرده است، خود زنجیری را بینمان شکل میدهد که مانند آن را حتی در روزهای کودکیمان شاهد نبودهایم. زنجیری که پارهشدن (و شاید هم پارهکردن) آن کار هر کس و ناکسی نیست. بله، «لیتل فینگر» باهوش را میگویم که در این اپیزود برای اولین بار و شاید تنها برای همین یکبار، دستش رو میشود. زیرکترین شخصیت سریال بازی تاج و تخت سعی میکند تا راهی به دل «برن» پیدا کند و با دادن هدیهای، خنجری که زمانی قرار بود در قلب وی فرو برود، نظر او را نسبت به خود جلب کند. اما نمیداند که با چه کسی طرف است. «هرج و مرج یک نربان است...» دیالوگی که بین «بیلیش» و لُرد «واریس» در فصل نخست جابجا میشود، اینبار توسط «برن» مورد استفاده قرار میگیرد و موجب وحشت «پیتر بیلیش» میگردد. دقت کنید که «بیلیش» بیدی نیست که با این بادها بلرزد اما یک دیالوگ ساده، تن او را میلرزاند. هنگامی که تنها کار تو کمین کردن در خفا و برنامهریزی و هدایت خیانتهای متعدد در تاریکی باشد، یک «همه چیزدان»، بزرگترین دشمن تو محسوب خواهد شد. اکنون «لیتل فینگر» به مانند روباهی است که درون یک سوراخ پنهان شده، البته یک روباه مفید. اما در کنار این روباه، سگ شکاری وجود دارد که هر لحظه میتواند بوی خیانت و هرگونه اقدام اشتباهی را از سمت روباه بفهمد، و همین بزرگترین تهدید برای روباه است.
در هر صورت، این خنجر والریانی دست به دست میشود و به «آریا» دوستداشتنی میرسد که در تلاش است تا برای یکبار هم که شده با مهارتهای جدید خودنمایی کند و همین یکی از شیرینترین بخشهای سریال را رقم میزند: «برین» و «آریا» دوباره همدیگر را میبینند. اگر که به یاد داشته باشید این دو در فصل چهارم با یکدیگر ملاقاتی داشتند؛ «برین» درصدد بود تا «آریا» را تحت حفاظت خود دربیاورد و برای همین به مبارزه با «سندور کلگین» پرداخت. مبارزهای که نه پایان خوبی برای «برین» و نه «سگ شکاری» داشت. «برین» دخترک «استارک» را از دست داد و «سگ شکاری» هم تا لب مرگ رفت و برگشت. اما حضور این دو درون قلعه «وینترفل» به معنای آن است که این دو میتوانند متحد قوی برای یکدیگر باشند، میتوانند به بهترین دوستهای یکدیگر تبدیل شوند. نبود «سگ شکاری» در کنار «آریا» به شدت حس میشود، پس شاید «برین» بتواند جایگزین خوبی برای سگ بدخلق و خوی ما باشد. این دو به شدت مشابه یکدیگر هستند و این میتواند به خودی خود زمینهای برای یک دوستی پایدار باشد. دیدار نخست بانو «کتلین استارک» و «برین» را به یا دارید؟ «کتلین» با دیدن مبارز درون «برین» تنها به یاد یک نفر افتاد: دختر کوچک خود. دختری که بجای رویای شاهزاده شدن، رویای نبرد و مبارزه را در سر داشت و هزاران هزار با یک «زنِ درباری» فاصله داشت. نبرد تن به تن «آریا» و «برین» هم از زیباترین سکانسهای این اپیزود به حساب میآید؛ تمرینات «هیچکس» باعث شده تا «آریا» به سبک متفاوتی مبارزه کند و در مقابل، شمشیر و زره سنگین «برین» او را از انجام سریع حرکات باز میدارد، شاید همین راز برتری «آریا» در نبردشان باشد. از نکات دیگر این بخش، نگاه و واکنش «سانسا» به مبارزه خواهر کوچکتر خود است که به نظر نگاه مثبتی نمیرسد، «سانسا» به شدت دوست دارد بداند که چه به سر خواهر خود آمده که این راه را برای بقا انتخاب کرده است.
دوباره میرسیم به «یخ و آتش». بار آخری که «جان» در یک غار بود، بسیار به نفعش تمام شد؛ او توانست اولین (و شاید هم آخرین) معشوقه خود را در آن غار پیدا کند. اینبار هم یک قلعه به «جان» کمک میکند تا «دنریس» را از وجود دشمن مشترکشان آگاه سازد و به وی ثابت کند که او یک حرامزاده دیوانه اهل شمال نیست. فیلمبرداری و نورپردازی درون غار، این بخش را به یکی از زیباترینها تبدیل میکند. نمیدانم شما هم این حس را داشتید یا نه، اما تنگی غار موجب شده بود تا احساس نزدیکی قوی بین «جان» و «دنریس» شکل بگیرد. احساسی که تنها به یک جرقه نیاز داشت تا یکی از کلیشهایترین تئوریها را به واقعیت تبدیل کند ولی خداروشکر که اینکار انجام نشد. در هرحال، گردش «جان» درون غار به تنهایی چندین افسانه معروف «وستروسی» را برای «دنریس» بازگو میکند؛ اینجا و در خانه خاندان «تارگرین»، غاری وجود دارد که در آن نقاشیهایی از «فرزندان جنگل» و «نخستین انسانها» کشیده شده که در حال مبارزه با دشمن مشترک خود هستند: «وایت واکرها». شاید افسانهها، خدایان قدیم، هیولاها و امثال اینها بیشتر در شمال مورد قبول مردم باشد، اما دشمن مشترک پدیدهای مختص به یک منطقه نیست و در همه جا به آن اشاره شده است. بهتر است از «دراگون استون» فاصله بگیریم اما قبل اینکار نگاهی به دیدار دوباره «جان» و «تیون» هم داشته باشیم. «جان» احساسات زیادی برای این دیدار دارد؛ از طرفی «تیون» به «راب» خیانت کرده است و از طرفی «سانسا» را از شر «رمزی» نجات داده است. «جان» نمیداند که بایستی در مورد «تیون» چه واکنشی داشته باشد. همین موضوع پیچیدگی روابط را در دنیای سریال بازی تاج و تخت و گستردگی آنها را نشان میدهد.
در فصلهای قبل بود که فهمیدیم چگونه خاندان «تارگرین» بر «وستروس» حکمرانی میکردند، چگونه «ایگان فاتح» سوار بر اژدها به همراهی خواهرانش از «دریای باریک» عبور کرده و «وستروس» را فتح کرده و تمامی دشمنان خود را نابود ساخته بود. همینطور از این شنیدیم که جنگ به همراهی یک «اژدها» بازی را کاملا برمیگرداند و یک ارتش پیاده را دست خالی رها میکند. همچنین از تمایل «دوتراکیها» برای مبارزه با مردان «وستروسی» شنیدیم، کسانی که بدون زره به مبارزه با شوالیهها و سربازان زرهای میروند. شاید سلاح و امکانات «وستروسی»ها بیشتر باشد اما اکنون تعداد و زمان به نفع «دوتراکی»هاست. «دوتراکی»هایی که «رابرت باراتیون» مبارزه با آنها را در نبرد زمینی یک کار احمقانه و خودکشی میپنداشت. بله، تصمیم «جیمی» برای ایستادگی در مقابل آنها و همچنین برای تلاش آخر خود واقعا احمقانه است. پس از شکستهای متعدد، «دنریس» سعی میکند تا بر حرف نیاکان خود متکی شود و از «آتش و خون» برای یک گام رو به جلو استفاده کند. البته مگر همین «دنریس» نبود که در مورد «ملکه خاکسترها» برایمان سخنرانی میکرد؟ چه شده؟ با یکی و دو شکست، به خاکستر و ویرانه قلعهها راضی شده؟ در هر حال او به همراهی اولین متحدین خود، «دوتراکی»ها، به سمت ارتش «لنیستر»ها حملهور میشود. این نبرد، از آن دسته نبردهایی است که مانند آن را در سریال بازی تاج و تخت نداشتهایم؛ هر چقدر نبرد «هاردهوم» هیجانانگیز بود، هر چقدر نبرد «حرامزادهها» حماسی بود، و هر چقدر نبرد «بلک واتر» باشکوه بود، نبرد ارتش «لنیستر» و «دوتراکی» روی همه آنها را سفید میکند. سوارکاری «دوتراکی»ها به مانند ایرانیان باستان فوق العاده است. از یک اسب به اسب دیگر میپرند و بر روی اسب تیراندازی میکنند، چه صحنههای خارقالعادهای که توسط تیمی بزرگ از بدلکاران خلق شده است.
«دراگون»، دیگر آن اژدهای کوچک فصل دوم نیست که یک گوشت خام را کباب کند، او اکنون گوشت انسانهای زنده را کباب میکند، و چه فیلمبرداری در این قسمت انجام شده است که بیننده را به حیرت میاندازد. مت شاکمن که پیش از این بیش از 40 قسمت کمدی «It’s Always Sunny in Philadelphia» را کارگردانی کرده بود، اکنون میتواند با نشان دادن این پانزده دقیقه پایانی به هر تهیهکننده هالیوودی، کارگردانی یک بلکباستر را از آن خود کند. «غنائم جنگ» یکی از زیباترین اپیزودهای سریال بازی تاج و تخت به حساب میآید؛ نه به خاطر اینکه با یک نبرد خارقالعاده و اکشن قوی بیننده را سرگرم کرده است، بلکه این نبرد را پس از پرداخت کامل به شخصیتهای فرعی و دیدارهای مجدد که گاها شیرین بودهاند، به نمایش گذاشته است. اپیزود نخست بود که «آریا» با سربازهای «لنیستر» رو در رو میشود و در این ملاقات، نویسندگان سعی میکنند تا احساس ترحم بیننده را برای سربازهای «لنیستر» ایجاد کنند که در اینکار موفق هم بودند. حال ذوب و خاکستر شدن این سربازها به اندازهی شیرینی موفقیت «دنریس» در یک نبرد، برای ما تلخ و ناراحت کننده است. همینطور برای «تیریون» که در یک اجرای چند ثانیهای، خود را بعنوان یکی از بهترینها تثبیت میکند.
و در نهایت «جیمی» که به مانند همیشه و برخلاف برادر باهوش کوچک خود، درگیر انتخابات اشتباه میشود؛ نیزه را برداشته و به سمت «مادر اژدهایان» راهی میشود. در این صحنه میتوانیم حسی که جیمی دارد را بفهمیم و چیزی که او میبیند را ببینیم؛ او میتواند یکبار و برای همیشه به جنگ پایان دهد و آبروی از دست رفته خود را دوباره بدست آورد. او میتواند با کشتن یک ملکه، نام خود را برای همیشه در کتاب تاریخ ثبت کند. اما به چه قیمتی؟ جان خود. او برای موفقیت خواهر خود، راضی است تا از هرچیزی و هرکسی بگذرد. مگر اپیزود اول سریال را یادتان رفته: «این کارهایی است که برای عشقم انجام میدهم». در صحنه رویارویی این دو، دلم نمیخواست هیچکدامشان از خط داستانی حذف بشوند. اگر راستش را بخواهید، بین این دو، من حتی «جیمی» را انتخاب میکنم. او از آن دسته کسانی است که یک ملکه برای برقراری نظم به آن نیاز دارد. پس خدا رو شکر که «بران» یا شاید هم «ریکون»، ببخشید «دیکون»، آن را نجات داد. یا شاید هم نه؟ اپیزود با یک صحنه بحث برانگیز اتمام مییابد. صحنهای که شاید خبر از مرگ یکی از قدیمیترین شخصیتهای سریال بدهد. راستی مگر عمق یک دریاچه در دنیای سریال بازی تاج و تخت چقدر است؟ شاید هم زره سنگین «جیمی»، یا به عبارتی طلای «لنیستر»ها، موجب شده تا در اعماق این دریاچه عمیق (!) غرق شود. خب، این نبرد با وجود زخمی شدن «دراگون»، یک پوینت مثبت برای «دنریس» به حساب میآید؛ قسمت بزرگی از ارتش «لنیستر» و «تارلی»، به همراه قسمتی از آذوقههای مورد نیاز «مقر پادشاهی» نابود شده است ولی با اینحال طلای مورد نیاز به پایتخت انتقال یافته است. پس ملکه «سرسی» یک، «مادر اژدهایان» هم یک.
راستی پیش از پایان بررسی این هفته، نکتهای دیگر از این اپیزود را باز کنیم؛ همیشه و در طول هر نبرد سریال بازی تاج و تخت یک شخصیت محوریت خاصی نسبت به دیگران داشته است و در پیروزی یا شکست سهم عظیمی داشته است. برای مثال، «تیریون» در جنگ حماسی «بلک واتر»، «جان اسنو» در «هاردهوم»، دوباره «جان اسنو» در «نبرد حرامزاده ها» و... اما این نبرد حس متفاوتی داشت. طرف قضیه ما فقط «جیمی» و «دنریس» نبودند، بلکه شخصیتی بود که همیشه خدا در سایه رئسای خود گم میشود. شخصیتی قوی و چالش برانگیز که تنها کار را برای دریافت دستمزد انجام میدهد. اگر چک شما در وقت مقرر پاس شود، او کار را با کمال میل و به دقت صورت میدهد. بله «بران» که هنرنمایی آقای جروم فلین آن را به شخصیتی به شدت دوستداشتنی تبدیل کرده است. شخصیتی که شاید بزرگترین تاثیرات را در بزرگترین نبردها داشته است. درست است که «تیریون» برنامه نجات «مقر پادشاهی» را در نبرد «بلک واتر» کشیده بود، اما این «بران» بود که تیر خلاص را به ارتش «استنیس باراتیون» زد، این «بران» بود که بارها و بارها «تیریون» را از مرگ حتمی نجات داد، این «بران» بود که به «جیمی» مبارزه با یک دست را آموخت، و این «بران» بود که تنها جرات سفر به «دورن» و همراهی «جیمی» را داشت. بله، «بران». او از جمله معدود شخصیتهای سریال است که بار طنز سریال را نیز یک تنه به دوش میکشد و در این حال ماموریتهای خود را با جدیت انجام میدهد. اما رویارویی او با یک اژدهای غول پیکر، نهایت هیجان بود. به راستی که سکههای طلا چه جراتی که به یک مرد نمیدهد؟ تا در مقابل یک هیولای پرنده مقابله کند. در بین شخصیتهای «خوب و بد»، «بران» زشت ماجراست. شاید «مارتین» در خلق این شخصیت از آقای سرجیو لئونه و فیلم «خوب، بد و زشت» وی الهام گرفته باشد. تنها سه اپیزود به پایان فصل هفتم مانده است.
موضوع: فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ اپیزود چهارم
مطالب دیگر:
یخ و آتش ؛ بررسی قسمت سوم فصل هفتم بازی تاج و تخت
نگاهی به فهرست مرگ آریا استارک در سریال بازی تاج و تخت
فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ اپیزود دوم
فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت