مهم ترين مسئله درباره فرانتس فانون اين است كه زندگي و كارهاي وي با چالش هاي بسيار عظيمي روبه رو بود. وي به عنوان يك روانپزشك در بيمارستان هاي مستعمرات فرانسه كار مي كرد و از سوي ديگر يك نويسنده بود و در دوران جنگ آزادي بخش الجزاير نيز كار خود را به عنوان سفير در دولت موقت الجزاير به پايان رساند.
وي به عنوان يك فرانسوي به دنيا آمد و در واشنگتن به عنوان يك شهروند الجزايري از دنيا رفت. آثار فانون به عنوان يك شخصيت و روشنفكر سياسي تاثير عظيمي بر علوم اجتماعي برجاي نهاد. سه اثر مهم وي از چرخش بنيادين در تحليل سيستم هاي استعماري و نحوه تاسيس، دريافت و نهايتا زير سئوال بردن آنها حكايت مي نمايد.
فانون پس از گذراندن دوران داوطلبي در جنگ جهاني دوم، در دانشكده پزشكي دانشگاه ليون به تحصيل پرداخت. وي در سال 1951 درجه دكتراي خود در روانپزشكي را دريافت كرد. وي با اين سئوال اساسي به مبارزه با سيستم استعماري فرانسه پرداخت: نژاد پرستي چگونه با انسان ها برخورد مي كند؟
فانون با انتقاد از ايده انسان گرايي غربي و ارزش هاي آن اعلام كرد كه استعمارگري به دنبال انسانيت زدايي از سرشت بشر است.
انتقاد فانون از نژاد پرستي و استعمارگري بر مشاهدات دست اول وي به عنوان روانپزشك در ميان الجزايري ها و فضاي سياسي جنبش هاي ضد استعماري دوران پس از جنگ جهاني دوم نشات مي گرفت. وي چندين مرحله را در فرايند انسانيت زدايي از مردمان استعمار زده شناسايي كرد: كودك انگاري، تحقير، بي اعتمادي، استهزاء، محروم سازي، ناديده گرفتن، وجه المصالحه ساختن و خشونت.
با اين حال، تمام عيارترين شكل سركوب از منظر فانون عبارت است از وادار ساختن سرشت بشري به پذيرش شئي شدگي خويش. در برابر چنين روندهايي بود كه فانون در بيمارستان رواني بليدا، از ايده اجتماع درماني دفاع كرد.
از اين رهگذر گفتمان فانون نه تنها انقلابي بلكه كاملانوين نيز بود.
برخلاف بسياري از روشنفكران فرانسوي زمان خويش -لوي استراوس، آلتوسر و فراتر از همه سارتر- ديدگاه و برنامه فانون براي استعمار زدايي بر آن چيزي كه وي آن را ناآرامي كامل مي ناميد مبتني بود. گرچه انديشمندان ماركسيسم غربي، دلايل زيادي براي تخطئه روشنگري اقامه كرده اند، ولي فانون پيامدهاي گفتمان استعماري عليه خصايص بنيادين و هژمونيك فرهنگ غربي را مورد كاربست قرار داد.
تاكيد ديالكتيكي بر اشكال اجتماعي، اقتصادي و روان شناختي از خود بيگانگي، بنا بر اصول نابرابري هاي نژادي و فرهنگي نمايانده مي شد.
فانون در سال 1956 از سمت خود به عنوان رئيس بخش روانپزشكي بيمارستان بليدا استعفا داد. وي به يكي از نويسندگان دائمي روزنامه زيرزميني المجاهد تبديل شد ولي هرگز مقاله اي را با نام خود منتشر نساخت.
با اين حال فانون در ادامه تاملات خويش، به همان مواضع سارتر رسيد: يعني اينكه كنش ها و مطالبات بايستي رو به سوي آينده داشته باشند. سارتر و فانون هر دو بر اين نكته اذعان داشتند كه فرهنگ و انسان گرايي غربي نوعي ايدئولوژي را شكل دادند كه در مقابل خود موضع گرفته است و مردمان استعمار زده بهاي آن را مي پردازند.
فانون مبارزه جويانه ترين اثر خويش را در كمتر از سه ماه نوشت و از سارتر خواست تا ديباچه اي بر آن بنگارد.
در واقع مستحكم ترين مواضع سياسي فانون در دو جهت بسط مي يافتند: ملي گرايي و انقلاب. در هر حال گزينش فكري فانون بر اصول سوسياليستي مبتني بود. از منظر فانون، پايان سركوب استعماري به معناي انهدام سيستم استعماري و سپس تاسيس يك موجوديت ملي بود؛ و در اين رهگذر خشونت از طرف استعمار زده عليه استعمارگر مثبت تلقي مي شد. فانون خشونت را همزاد ايده هويت ملي مي دانست و از اين رهگذر، تنها منازعه و پيروزي نهايي مي توانست موجبات ابداع ارزش هاي جديد را فراهم سازد.