داستایوفسکی و هر آنچه که باید از زندگی و آثارش بدانید
در مقاله زیر سعی داریم تا با ورق زدن دفتر زندگانی نویسنده شهیر روسی “فئودور داستایوفسکی” با تفکر و اندیشه او بیشتر آشنا شویم.
فئودور داستایوفسکی یا به تلفظی صحیح تر ” داستایِفسکی” نویسنده ی مشهور روسی در 1821 در خانواده ای نسبتا فقیر چشم به جهان گشود .پدر او از پزشکان روسیه بود. در باب خانواده ی او سخن بسیار گفته اند.
نقل های بسیاری است که میگوید پدر او از مال باختگان اشرافی بوده است و بعدها به طبابت روی آورده است. از سوی دیگر نیز مادر او دختر یکی از بازرگانان مسکو بوده است ، اما به دلیل اختلاف بسیار طولانی مدت پدر فئودور با بازرگان روسی ، هیچ ثروتی از خانواده ی همسرش نصیب آنان نشد.
داستایوفسکی تحت تاثیر رفتار پدر در کودکی بسیار آرام بود ، هر چند که پدر او در انظار عمومی جدی و خشک به نظر می آمد اما آنچه که از گفته های خود داستایوفسکی و نه شواهد اجتماعی بر می آید ، پدر او به دلایل بسیاری از جمله رنج های زندگی بسیار آرام و کم حرف بوده است.
داستایفسکی جوان در سال 1834 به همراه مادر خویش به مدرسه ی شبانه روزی روانه شد تا که تحصیلات خود را تکمیل کند اما از بد حادثه ، مدتی از تحصیل او نگذشته بود که مادرش ، هنگامی که داستایفسکی 15 سال سن داشت ، فوت می کند و اولین مواجهه ی داستایفسکی جوان با مرگ و اندوه در زندگی شکل می گیرد.
فشار زندگانی آنان بیش از پیش بر روحیه ی او فشار وارد می کند و از سویی دیگر مرگ مادر او را در هم می شکند ، او تصمیم میگیرد برای آنکه آینده ای مبتنی بر یک زندگی در رفاه و سلامت بسازد ، وارد ارتش بشود.
داستایوفسکی در همان سال در آزمون مهندسی دانشکده نظامی سن پترزبورگ شرکت کرد و این آزمون را با موفقیت پشت سر گذاشت.در سال 1838 ، برگ جدیدی در زندگانی داستایفسکی با ورود به دانشکده ی مهندسی نظامی رقم خورد اما دیری نپایید که این امر نیز به یک پدیده ی شوم تبدیل گشت و پدر داستایفسکی یکسال بعد از ورود او به دانشکده ، فوت می کند.
فشار مشکلات روحی بر او ضربه ها و لطمه های بسیاری میزد اما نهایتا داستایوفسکی به تحصیل خود ادامه داده و در سال 1843 با درجه ی افسری فارغ التحصیل می شود.
خرده ثروتی که از باقیمانده ی ارث پدری به او رسیده بود ، در جوانی و به راه باطل خرج می شود و او می ماند و سرمایه ی که هیچ برای او سودمند نبوده است.او به میل شخصی و یا به ناچار تصمیم به ترجمه ی یکی از کتاب های “بالزاک” میگیرد.
این عمل باعث می شود که داستایوفسکی به ترک ارتش روی بیاورد و به دنبال آن علاقه ی شخصی خودش را در حوزه ی نویسندگی پیگیری کند.
او رمان “بیچارگان” را قلم می زند و در دو سال بعد طی چندین رمان تند و رادیکال ، به حلقه ی متفکرین شورشی و رادیکال می پیوندد.این ورود ، برای داستایوفسکی شهرت فراوانی فراهم کرد اما از سویی ، او به دام مشکلات گرفتاری افتاد.

در سال 1849 آن زمان که او در اوج فعالیت های نویسندگی خویش در این انجمن ها به سر می برد ، ماموری اطلاعاتی از جانب دولت به جمع انان نفوذ کرده و طی گزارشاتی ، داستایوفسکی و یارانش در انجمن رادیکال را به دام قانون انداخته و فئودور نخستین تجربه ی تلخ زندگی خود را یعنی زندان سیاسی تجربه می کند.
داستایوفسکی در زندان با مسائل بسیاری مواجه می شود.او حتی زندان را دستمایه ی بسیاری از نوشته هایش نیز قرارداده است.دادگاه برای داستایفسکی برگزار می گردد و او به اعدام محکوم می شود ، اما مبنی بر یک عفو دولتی ، دچار تخفیف در حکم می شود و مدت زندان را بالاجبار سپری می کند.
از نظر اداستایوفسکی یکی از تلخ ترین و شادترین اتفاقات زندان زمانی می افند که دولت روسیه در یک مراسم خیمه شب بازی قصد به تیرباران فئودور و یارانش می گیرند.
داستایفسکی در این باب می نویسد که :
” آن شب سرد ، همه چیز برایم عجیب بود.سربازانی که مسلح بودند و جوخه های آتشی که آماده بودند تا جانمان را با آتش گدازان آشنا کنند و گروه موسیقی و … ، همه چیز فراهم بود.اما ناگهان روبند ها از روی ما افتاد و صدای طبل ها بلند شد و هیچ اتفاق نیفتاد.من هیچ گاه در زندگیم به اندازه ی آن روز خوشحال نبودم.”.
مدتی گذشت و داستایفسکی از زندان آزاد شد.این تاریخ را فوریه سال 1854 نوشته اند.داستایوفسکی به سیبری تبعید شد و در لباس یک سرباز صفر مشغول به فعالیت گردید.
چندی گذشت که او عاشق یک بیوه از مامور ان گمرک گشت.این عشق بسیار سخت و جانکاه که برای داستایفسکی حدود دو سال به طول انجامید ، نهایت با ازدواج و استعفای او از ارتش روسیه همزمان گردید.” ماریا دیمیتریونا” ، همسر او مبدا تحولات بسیاری در زندگی او گردید.
او به سنپترز بورگ بازگشت و به روزنامه نگاری مشغول شد.چندی بعد برادرش را از دست داد و اما در یک اتفاق ناگوارتر از مرگ برادر ، او همسرش را در سال 1864 از دست داد و غم از دست دادن عزیزانش او را وادار به نوشتن کتابی به نام ” خاطرات خانه ی اموات” کرد.
داستایوفسکی برای نوشتن کتاب قمارباز ، به اروپا سفر کرد.با دختری به نام ” آنا” که تند نویس کتاب او بود ، ازدواج کرد و دختری نیز به نام سوفیا بدنیا آورد که عمرش به دنیا نبود و سه ماه بعد از آنکه به دنیا آمد از دنیا رفت.
فئودور هر چه پول از نویسندگی کسب کرده بود در قمارها از دست داد و کتاب ابله را نگارش کرد.او چندین فرزند دیگر به بار آورد که جز آخرین آنها که به علت حمله ی صرع از دنیا رفت ، باقی به زندگی خود ادامه دادند.
داستایفسکی در اوج پختگی و شهرت برادران کارامازوف را نگارش می کند و در خطابه ای در بزرگداشت پوشکین به اوج شهرت خود نیز می رسد.او در زمانی که در زندان بسر می برد ، دچار بیماری صرع گشته بود و این امر تا به آخر عمر هیچگاه او را رها نکرد که در نهایت در 1881 به دلیل خون ریزی معده و صرع شدید از دنیا رفت.
آثار داستایوفسکی
داستایفسکی از لحاظ تعدد آثار به مراتب بیش از نویسندگان هم عصر خود دست به نوشتن زده است.نوشته های او از قالب های متفاوتی بهره می بردند و هر یک حال خاصی برای مخاطب به همراه می آورند.در زیر فهرستی از آثار او ارائه می شود که جهت آگاهی از احوالات او بد نیست که مطالعه شود.
رمانها داستایوفسکی
بیچارگان (رمان کوتاه)
همزاد(رمان) (رمان کوتاه)
خانم صاحبخانه (رمان کوتاه)
نیه توچکا (ناتمام)
رؤیای عمو (رمان کوتاه)
روستای استپانچیکو
آزردگان (تحقیر و توهین شدگان)
خاطرات خانه اموات
یادداشتهای زیرزمینی (رمان کوتاه)
جنایت و مکافات
قمارباز (رمان کوتاه)
ابله
همیشه شوهر (رمان کوتاه)
جنزدگان
جوان خام
برادران کارامازوف
داستانهای کوتاه
“آقای پروخارچین”
“رمان در نُه نامه”
“شوهر حسود”
“همسر مردی دگیر”
“همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت” (تلفیقی از دو داستان قبلی)
“نازکدل”
“پولزونکوف”
“دزد شرافتمند”
“درخت کریسمس و ازدواج”
“شبهای روشن”
“قهرمان کوچولو”
“یک داستان کثیف” یا “یک اتفاق مسخره”
“کروکدیل”
“بوبوک”
“درخت کریسمس بچههای فقیر”
“نازنین”
“ماریِ دهقان”
“رؤیای آدم مضحک”
“بانوی میزبان”
” دلاور خردسال”

مروری بر آثار و اندیشه ها
هنگامی که از فئودور داستایفسکی صحبت می کنیم ناخودآگاه یک مکتب فکری در ذهن آدمی ایجاد می شود ، که در پی آن نویسندگی دچار تغییرات بسیار شد.او بناینگذار رمان روانشناختی بود.داستایفسکی در همه حال و در هر رمانی همه ی اجزای رمان را از لحاظ روانی و شخصیتی مورد بررسی و موشکافی قرار می داد و معتقد بود که آدمی در پسای هر اتفاقی در ذهنش ، دلیلی برای انجام چیزی و سخنی برای بیان آن دارد.
اگر رمان های داستایوفسکی را دنبال کرده باشیم در می یابیم که او همیشه به دنبال ایجاد یک چالش میان هنجارها و هنجارشکنی ها بوده است. او تمام سعی خود را در جنایات و مکافات می کند تا به همگان ثابت کند ، مرز میان اخلاق و بی اخلاقی تنها می تواند یک زاویه ی دید باشد.
داستایوفسکی تمام سعی خود را بر آن می گذارد که انسان حقیقی را به بشر نشان دهد.او همیشه بر این باور داشت که انسان حاصل رنج ها و دردها است و انسان حاصل امیال و خواسته های فراوان است.
داستایوفسکی بارها در نوشته هایش ذکر کرده است که اگر قرار است انسان در ادبیات و در دنیای نویسندگی به تصویر کشیده شود ، بهتر است روی دیگر سکه ی انسان یعنی ناگفته ها و ناکرده های او به تصویر کشیده شود.
او روانشناسی داستان را به حدی جسورانه و زیرکانه انجام داد که سالیانی بعد حتی در علم روانشناسی نیز از داستان های او الهام گرفته و او را یکی از روانشناسان بزرگ نیز خطاب کردند.
اندیشه های داستایفسکی در طول تاریخ نوشتار او از یک چیز صحبت می کند و آن امید به بهبودی است.او معتقد است که بشر همواره و در همه شرایط برای بهبود جهان هستی می کوشد و هیچ چیز جلودار او نخواهد بود ، اما هنگامی این قضیه به ثمر میرسد که ترس ها را کنار بگذارد.
داستایوفسکی بشر را به شدت به اخلاق مداری دعوت می کند ، او نسبت به تمامی رذایل اخلاقی واکنش نشان داده و آن را زشت و ناپسند می داند.او معتقد است تنها راه رهایی از تمامی زشتی ها امید به جهان هستی و از سویی دیگر معنویت است.
داستایوفسکی در کتاب ” جنایات و مکافات” ، به وضوح امیدهای انسان را به چالش می کشد ، تفکرات و قدرت اختیار انسان را به چالش می کشد و از همه مهم تر آن که او می کوشد تا اثبات کند، هیچ کس بر حق نیست و هیچ کس حقانیت تام و تمام در این دنیا ندارد.
داستایوفسکی دیگر دستمایه ی آزادی ها را دانش و آگاهی می داند.او معتقد است اگر بشریت بکوشد و به آگاهی دست یابد ، آنگاه در می یابد که آزادی ثمره ی ناچیزی از آگاهی است.
در بخش هایی از کتاب ” جنایات و مکافات که جز ارزنده ترین کتابهای تاریخ ادبیات نیز می باشد ، داستایسفکی به وجهی از آزادگی اشاره می کند که دستمایه ی بسیاری از نوشته های روشنفکران گردید.
او می معتقد بر این بود که برای یک سعادت عمومی ، باید سعادت فردی همه افراد جامعه هر یک به تنهایی و توسط خودشان فراهم گردد. او معتقد بر آن بود که اگر امروز مادر پیرمان به یک روبل (پول ناچیز) نیازمند است ، لزومی ندارد ما برای سعادت جامعه در خیابان به گدایی کمک کنیم.ما پیش از هر کس به خودمان مدیونیم و باید خودمان را از غریق پستی های زندگی نجات دهیم.
بد نیست به منظور حسن ختام این برگ از زندگانی از فئودور داستایفسکی ، بخشی از کتاب جنایات و مکافات را با هم ورق بزنیم:
“….مردم از چه چیز بیشتر می ترسند؟ از قدم تازه و از سخن تازه و بدیع خود بیش از همه چیز می ترسند…..مردم دو دسته اند…انسانهای عادی و انسانهای غیر عادی…انسانهای عادی همانهایی هستند که میخورند و تولید مثل میکنند و به صورت طبیعی و به خاطر محافظه کاریشان حق تجاوز از قوانین را ندارند و انسانهای غیر عادی آنهایی هستند که دارای اندیشه و سخن نو می باشند و این دسته مجازند که قوانین کهنه را دور ریخته و مطابق قوانین خود رفتار نمایند…انسانهای عادی «ارباب حال» هستند و انسانهای غیر عادی «ارباب آینده»…. “.
محمدرضا تیموری
نقل مطلب از: تیم مطالعاتی تیموری