حالِ خوش با موسیقی درمانی و آوازخوانی
موسیقی درمانی شاخه ای از خدمات پزشکی است که برای کمک به سلامت فیزیکی و هیجانی از طریق به کارگیری موسیقی چه با شنیدن، آهنگ سازی و خواندن آواز یا دیگر فعالیت های مرتبط طراحی شده است. آواز خواندن نیز می تواند در ارتباط با موسیقی درمانی مطرح شود و احتمالا در درگیر کردن یک شبکه مغزی که نقشه گذاری حسی حرکتی را تسیهل می گرداند، نقش دارد. این مقاله اثرات درمانی روش های موسیقی درمانی و آوازخوانی را در برخی از بیماری های نورولوژیک مرور می کند.
برای این منظور جست و جو با کلیدواژه موسیقی درمانی و بیماری های نورولوژیک در پایگاه های اطلاعاتی Pubmed, Google scholar, Science direcrt انجام و اطلاعات بیش از 50 مقاله بررسی شد. تحقیقات در موسیقی درمانی و آوازخوانی از کارایی این روش ها در بسیاری نواحی مثل توان بخشی فیزیکی و تسهیل حرکت، افزایش انگیزه بیماران برای ادامه درمانشان و ایجاد یک خروجی برای بیان احساسات یاد می کنند.
این روش ها معمولا با نتایج بسیار خوب در هر دو شرایط کوتاه مدت و طولانی مدت همراه است. آگاهی درباره این دو روش شاید به ارتقای کیفیت زندگی برخی از بیماران منجر شود. علی رغم نقش مثبت هر دو روش موسیقی درمانی و آوازخوانی در بهبود علائم بیماران مبتلا به ضایعات نورولوژیک، نیاز به انجام مطالعات جامع تر در این زمینه وجود دارد.

مقدمه
موسیقی از دوران باستان و حتی پیش تر، جایگاه مهمی در پزشکی به عنوان یک روش درمانی داشته است. بعد از قرون وسطی و با جدا شدن دانشمندان علوم طبیعی و علوم انسانی رابطه میان موسیقی و پزشکی به فراموشی سپرده شد؛ اما با گذشت زمان و با پیشرفت نورولوژی، روان پزشکی و روان کاوی، پزشکان و دانشمندان بیشتری به موضوعات مرتبط با موسیقی علاقه مند شدند. همچنین سوالاتی درباره نقش موسیقی در رفتار انسان و استفاده از آن در درمان پزشکی کانون توجه قرار گرفت.
در نهایت در اوایل قرن بیستم موسیقی درمانی توسعه پیدا کرد، (Gasenzer ER و همکاران 2011، صص 2651-2644) به طوری که امروزه موسیقی درمانی به عنوان یک مداخله غیردارویی در درمان و کنترل علائم بیماری های مختلف و حیطه های گوناگون علوم پزشکی به کار می رود. (Wakim JH و همکاران، 2010، صص 232- 226) بنابراین مطاله بیشتر فواید استفاده از موسیقی در بهبود بیماری ها با توجه به قابلیت آن در اثرگذاری بر بخش های مختلف جسم و روح انسان از اهمیت برخوردار است. یکی از روش های مبتنی بر کاربرد موسیقی در درمان بیماری های نورولوژیک، موسیقی درمانیِ نورولوژیک است. درمان در موسیقی درمانی نورولوژیک متمرکز بر استفاده از ریتم و محرکات موسیقایی برای برانگیختن پلاستی سیتی کورتیکال است.
مطالعات علمی نشان می دهند نشانه های ریتمیک موجب تسهیل بهبودهای حرکتی در اشخاص مبتلا به نقص های نورولوژیک می شود. تکنیک های موسیقی درمانی نورولوژیک، پلاستی سیتی کورتیکال را تحریک می کنند و در نتیجه می توان از این تکنیک در برنامه های توان بخشی بهره برد. در طی دو دهه گذشته محققان به منظور پی بردن به اساس نورولوژیک موسیقی در مغز گام هایی برداشته اند.
آن ها نشان داده اند که پردازش موسیقی و تولید موسیقی در سراسر کورتکس، سابکورتکس و مخچه توزیع شده است. مناطق مرتبط با درک و تولید موسیقی منحصر به موسیقی نیست، بلکه با شبکه های غیرموسیقایی نیز هم پوشانی دارند. به علاوه همین مشخصه منتشر بودن مراکز موسیقی در مغز اجازه می دهد برخلاف از دست دادن یک عملکرد غیرموسیقایی مرتبط، عملکردهای موسقایی حفظ شوند.
مثلا در افرادی با آفازی غیرروان، توانایی برای آواز خواندن برخلاف از دست دادن تولید گفتار حفظ می شود. (Comincini V و همکاران، 2013، صص 62- 59) به طور کلی مطالعات جدید نشان می دهند که موسیقی درمانی در درمان مشکلات رفتاری، مشکلات مربوط به حافظه و توجه پایدار، مهارت های حسی و حرکتی، زبان و ارتباط کاربرد دارد. (Yucel E و همکاران، 2009، صص 1052- 1043)
آوازخوانی نیز به عنوان یکی از مهارت های مرتبط با موسیقی درماین در طی چند دهه اخیر مرکز توجه بوده است. دانش کمی درباره نوروبیولوژی آوازخواندن در انسان که پیچیده ترین خواننده در طبیعت است، وجود دارد. آوازخوانی به طور خاص در بهبود برخی ازمشکلات گفتاری حرکتی سودمند است.
اگرچه مکانیزم های دقیق مسئول کارایی آوازخوانی تا حد زیادی ناشناخته هستند، شماری از فرضیات پیشنهاد شده اند. نخست اینکه آوازخوانی زمان ادای کلمات افزایش می یابد، سیلاب طولانی می شود و قابلیت فهم فراهم شده بهترین صورت می گیرد. دوم اینکه سرعت تولید کاهش می یباد، وابستگی به نیمکره چپ را کاهش می دهد. به دلیل اینکه سیستم زبانی معیوب اغلب مربوط به نیمکره چپ است، آواز خواندن یا صحبت کردن آهنگین یک شبکه دو نیمکره ای بزرگ تر را نسبت به شبکه ای که در طی صحبت کردن معمولی درگیر می شود، درگیر می کند.

در نهایت آواز خواندن ممکن است به درگیر کردن یک شبکه مغزی که نقشه گذاری حسی حرکتی را تسهیل می گرداند، کمک کند. (Maarefvand M، 2013، صص 432- 424) در این مقاله سعی شده است در ابتدا تاثیرات ساختاری تعامل با موسیقی و آواز خواندن در موسیقی دان ها و خوانندگان توضیح داده شود، سپس نقش موسیقی و آواز خواندن در درمان برخی بیماری های نورولوژیک بررسی خواهدشد.
اثر موسیقی بر بیماری های گوناگون
اوتیسم:
یکی از بیماری هایی که موسیقی درمانی در درمان و بهبود علائم آن نقش داشته است، اوتیسم است. درواقع اوتیسم نوعی بیماری است که احتمالا می توان نشانه هایش را با آوازخوانی بهبود بخشید. (Fukui H و همکاران، 2012) اوتیسم با نقص هایی در زبان بیانی و ارتباط مشخص می شود. موسیقی درمانی بر اَشکال مختلف رشد شامل ارتباط، رشد اجتماعی، عاطفی و حرکتی در کودکان مبتلا به اوتیسم و دیگر اختلالات رشدی اثر می گذارد.
پیشنهاد شده است که مداخلات مبتنی بر موسیقی با به کنترل درآوردن قدرت موسقایی این جمعیت، نقص های آن ها را تسکین می دهند. در واقع هدف مداخله یا درمان در افراد مبتلا به اوتیسم، بهبود توانایی های شناختی، عملکرد اجتماعی ارتباطی و کاهش رفتارهای وسواسی تکراری با حداقل اثرات زیان آور درمان است. (Simmons- Stern NR و همکاران، 2012، صص 3303- 3295) تقریبا 12 درصد همه مداخلات و 45 درصد از کل استراتژی های درمانی به کاررفته برای افراد مبتلا به اوتیسم در مدارس شامل فعالیت های مبتنی بر موسیقی است. (Korhan EA و همکاران، 2014، صص 3140- 306) افراد مبتلا به اوتیسم توانایی های پردازش شنوایی خوبی دارند و اغلب علاقه بسیاری را به یادگیری موسیقی و آهنگ سازی نشان می دهند. (Fukui H و همکاران، 2012).
سه دلیل مختلف وجود دارد که مداخلات مبتنی بر موسیقی را به طور خاص برای افراد مبتلا به اوتیسم جذاب می کند. نخست اینکه موسیقی درمانی احتمالا باعث می شود نقص های مختلف مرکزی در اوتیسم شامل نقص در توجه، ارتباطات اجتماعی، عملکرد حرکتی ضعیف و مشکلات رفتاری کانون توجه قرار گیرد. دوم اینکه کودکان مبتلا به اوتیسم به دلیل افزایش درک موسیقی از فعالیت های موسیقایی لذت می برند و این گونه فعالیت ها برای آن ها لذت بخش است. به عنوان مثلا توانایی های درک زیر و بمی در کودکان اوتیستیک در مقایسه با کودکان هنجار، افزایش یافته است.
بنابراین آزمایشگرها و معلمان در مدارس اغلب از فعالیت های مبتنی بر موسیقی برای ترغیب این کودکان استفاده می کنند. سوم اینکه فعالیت های مبتنی بر موسیقی تجاربی غیرتهاجمی هستند کودکان مبتلا به اختلالات طیف اوتیسم یا ASDs (Autism Spectrum Disorders) در تعاملات اجتماعی مستقیم با مشکلات رو به رو هستند؛ بنابراین فعالیت های گروهی موسیقی که نوعی فعالیت اجتماعی هستند، فرصت هایی عالی برای شرکت در تعاملات به صورت قابل پیش بینی و راحت با دیگر افراد را فراهم می کنند. (Korhan EA و همکاران، 2014، صص 314- 306 و Tromeur E و همکاران، 2014، صص 16-8) نتایج یک مطالعه سیستماتیک نشان می دهد که موسیقی درمانی از جمله درمان های درجه یک و نویدبخش برای اختلالت طیف اوتیسم است. (Wiens ME و همکاران، 1999، صص 80- 74 و Forsblom A و همکاران، 2006، صص 430- 426).
موسیقی درمانی به طور سنتی به نیازهای اجتماعی، ارتباطی و شناختی کودکان مبتلا به ASD توجه می کند. (Cominicini V و همکاران، 2013، صص 62-59) در مطالعه ای روی کودکان مبتلا به اوتیسم که در حضور برخی اصوات، مشکلات خفیف تا شدیدی از خود بروز می دادند انجام شد. پس از تربیت شنوایی و گوش دادن به نوعی مسویقی بهبودهای عمده ای در رفتار و شدت اوتیسم به مدت 12 ماه هم دوام داشت. همچنین مشاهدات مطالعات دیگر پیشنهاد می کنند که محدوده ای از پاسخ های ناهنجار به صدا و دیگر ناهنجاری های حسی نیز ممکن است پس از موسیقی درمان بهبود یابند.
همچنین ضریب هوشی کلامی و عملکردی نیز به طور عمده ای 3 تا 12 ماه پس از مداخله ها افزایش نشان داد. البته تحقیقات بیشتری برای بررسی ساز و کار اثر این پدیده لازم است. (Mc- Dermott O و همکاران، 2014، صص 794- 781) یک مداخله که به طور خاص برای کمک به کودکان مبتلا به اوتیسم و برای رشد زبان بیانی در آن ها طراحی شده است، روش آموزش نگاشت شنوایی حرکتی یا AMMT (auditory- motor mapping training) است.

این مداخله شامل سه جزء اصلی آوازخوانی، فعالیت حرکتی و تقید است. نخست اینکه آوازخوانی نسبت به حالت صحبت کردن، شبکه فرونتو تمپورال دو طرفه را به طور برجسته تری به کار می گمارد و این شبکه شامل برخی اجزای سیستم نورونی آینه ای است. دوم اینکه فعالیت حرکتی از طریق نواختن یک ابزار موسیقی ضربی نه تنها علاقه کودک را جلب می کند، بلکه همچنین یک شبکه حسی حرکتی را به کار می گیرد که حرکات دهانی صورتی و حرکات مربوط به تلفظ گفتار را کنترل می کند. به علاوه ممکن است صدای تولیدشده توسط این ابزار موسیقی نقشه برداری شنوایی حرکتی را تسهیل کند که برای ارتباط آوایی معنی دار حیاتی است.
در نهایت تقلید از طریق آموزش مکرر، یادگیری را تسهیل می کند و پاسخ ها را در سیستم نورونی آینه ای تغییر می دهد. به دلیل اینکه AMMT تعاملات میان سییتم های شنوایی و حرکتی را ارتقا می دهد، ممکن است نمایانگر یک استراتژی درمانی موثر برای توسعه مهارت های ارتباط افراد مبتلا به اوتیسم باشد. (Fukui H و همکاران، 2012) اخیرا نشان داده که فعالیت ژیروس فرونتال تحتانی و ژیروس تمپورال فوقانی کودکان ASD با عملکرد ضعیف، در شرایط آوازخواندن در مقایسه با صحبت کردن معمولی افزایش می یابد که میزان آن نسبت به پاسخ های کورتیکال کودکان هنجار در شرایط آواز خواندن نیز فراتر بوده است.
علاوه بر این فعالیت بیشتر شبکه های فرونتال خلفی در شرایط آوازخواندن مشاهده شده است که می تواند حاکی از این باشد که کودکان با ASD احتمالا به نحو موثرتری با محرکات موسیقایی تشویق و ترغیب می شوند. (Comoncini V و همکاران، 2013، صص 62-59).
باید در نظر داشت که کار با بچه های مبتلا به اوتیسم بسیار چالش برانگیز است و نیازهای هر کودک منحصر به فرد است. همچنین مداخلات باید در محیط های آشنا مثل خانه یا مدرسه ارائه شوند. همچنین دنبال کردن یک برنامه زمان بندی مناسب برای این کودکان از ملاحظات خاصی برخوردار است که باید در نظر گرفته شوند و رپوتکل های آموزی می بایست متناسب با نیازهای خاص هر کودک باشند. (Korhan EA و همکاران، 2014، صص 314- 306 و Korhan EA و همکاران، 2014، صص16-8).
درمان به روش یکپارچه سازی شنوایی یا AIT (Auditory Integration Therapy) یکی دیگر از روش های پیشنهادی در درمان بیماران مبتلا به اوتیسم است. این روش بر این فرض پایه گذاری شده است که مبتلایان به اوتیسم، حساسیت یا حساسیت ناهنجار به فرکانس های مختلف امواج صوتی ندارند و اینکه مشکلات رفتاری و یادگیری بیماری نتیجه این حالت هستند. به طور خاص کودکان اوتیستیک در تعدیل ورودی های حسی مشکل دارند که نتیجه آن درک افزایش یافته ورودی های شنوایی و بینایی است. بدین صورت که علائمی مانند حساسیت بیش از اندازه به صدا و نور در این کودکان دیده می شود (Korhan EA و همکاران، 2014، صص314-306).
این طور فرض شده که AIT به حساسیت به صدا توجه دارد و نوعی تربیت شنوایی است تا بدین وسیله شکایات مرتبط با بیماری را بهبود بخشد. درمان با AIT شلمل گوش دادن به نوعی موسیقی است که از نظر ویژگی های الکتریکی اصلاح شده است. این موسیقی از طریق هدفون به بیمار ارائه می شود، جلسات درمان شامل دو جلسه 30 دقیقه در روز به مدت 10 روز است. آکادمی اطفال آمریکا (1998) پیشنهاد داده است که AIT باید تنها برای اهداف تحقیقاتی استفاده شود. (Simmons- Stern NR و همکاران، 2012، صص 3303- 3295) همچنین مطالعات دیگر کارایی اندک برخی روش های صدادرمانی مانند Tomatis را مرتبط با مهارت های زبانی کودکان مبتلا به اوتیسم نشان می دهند. (Stanutz S1 و همکاران، 2014، صص 147- 137).
لکنت زبان
درمان لکنت زبان می تواند چالش برانگیز باشد؛ زیرا فقدان توافقی علمی راجع به درمان آن وجود دارد. مکانیزم های شکل دهنده روانی گفتار مانند ابزارهای فیدبک شنوایی تاخیریافته ممکن است روانی گفتار را بهبود دهند. (Lee H و همکاران، 2011، صص 450- 441) از مشخصات این بیماری تکرار کلمات یا بخش هایی از آن ها و همچنین طولانی اداکردن صداهای گفتاری است که منجر به قطع جریان طبیعی گفتار می شود. بیشتر درمان های موجود برای این بیماری بر آموزش راه هایی تمرکز دارند که به تولید گفتار روان تر از طریق القای شرایطی منجر شود که روانی گفتار را بهبود می بخشند.
یکی از این شرایط، آوازخوانی است که مطابق با نتایج تحقیقات علمی، از قابلیت مهمی برای درمان لکنت زبان برخوردار است. نتایج یک مطالعه تصویربرداری عصبی روی افراد مبتلا به لکنت زبان پیشنهاد می کند که ممکن است یک ساز و کار شنوایی حرکتی مسئول روانی گفتار در افراد مبتلا به لکنت زبان در طی آواز خواندن باشد که اجازه می دهد خود افراد در پایش گفتار نقش داشته باشند و به کنترل موثرتر اجزای تولیدکننده گفتار در دهان منجر می شود. (Fukui H و همکاران، 2012 و Pantev C و همکاران، 2009، صصص 150- 143)
نتایج پژوهشی نشان داد که دیرش گفتار افراد مبتلا به لکنت زبان در طی آوازخواندن به طور عمده ای نسبت به خواندن عادی طولانی تر است. بیشترین میزان کاهش در لکنت فرد هنگامی رخ می دهد که آوازها و ملودی هایی که بیمار می خواند برای او آشنا باشد و مسلما تنها تغییرات صداسازی در طی آوازخواندن نمی تواند مسئول همه کاشه میزان لکنت در طی آوازخواندن باشد (Luo C و همکاران، 2012، ص 3656) و روانی منتج از آواز خواندن به کاهش سرعت گفتار، جنبه از برکردن آواز، بار معنی شناختی آسان تر و ریتم موجود در آواز نسبت داده شده است. ( Pantev C و همکاران، 2009، صص 150-143) نتایج مطالعه ای نشان داد که کاهش در گفتار غیرروان بیماران مبتلا به لکنت در طی آوازخواندن همراه با یک الگوی تغییریافته صداسازی است که شامل افزایش در دیرش صداسازی بوده، و با تغییر عمده در شدت صدای وکال مرتبط نیست. (Counde V، 2012، ص 146)
آفازی
آفازیا یکی زا عوارض شایع سکته یا دیگر آسیب های مغزی است که منجر به کاهش یا از دست دادن توانایی تولید یا درک زبان می شود. درواقع آفازیا با از دست دادن کامل یا نسبی کامل یا نسبی توانایی ارتباط کلامی مشخص می شود.
اختلالات آفازیک متناسب با روان بودن خروجی کلامی، به یکی از دو نوع آفازی روان یا غیرروان تقسیم می شوند. آفازی روان به طور کلی از وجود ضایعه در ناحیه ورنیکه به وجودمی آید. در حالی که خروجی کلامی این بیماران نسبتا روان است، ولی آن ها اغلب یک نقص برجسته در درک گفتار دارند. بیماران مبتلا به آفازیای غیرروان اغلب از وجود ضایعه در ناحیه بروکا رنج می برند. بیماران مبتلا به این نوع آفازی درک نسبتا کاملی برای گفتار محاوره و گفتار دیگران دارند، اما نقص های برجسته ای در تلفظ و تولید گفتار آن ها دیده می شود. (Fukui H و همکاران، 2012 و Schlaug G، 2001، صص 299-281).
نتیجه گفتار درمانی در بیماران مبتلا به آفازیای غیرروان با درجه ضایعه متوسط تا شدید با ضایعات بزرگ نیمکره چپ حتی با گفتاردرمانی شدید اغل برضایت بخش نیست، اگرچه کارایی گفتاردرمانی به طور کلی در چندین مطالعه برای درمان اختلالات گفتاری این بیماران نشان داده شده است.
همچنین این مطالعات آشکار کرده اند که نتیجه گفتاردرمانی تنها اگر طولانی مدت و با قوت اجرا شده باشد، درخور توجه است. (SChlaug G و همکاران، 2001، صص 299- 281) در مطالعه ای آوازخواندن، بیش از زمزمه کردن سبب ایجاد فعالیت در برخی نواحی لوب تمپورال سمت راست، مثلا ژیروس تمپورال فوقانی و ژیروس فرونتال تحتانی شد و این می تواند توصیفی برای این باشد که بیماران مبتلا به آفازی با گفتار ناروان (ناشی از نقص در نیمکره چپ) قادر به خواندن یک متن به صورت آواز هستند، در حالی که در صحبت کردن و ادای کلمات همان متن به طور عادی ناتوان هستند (Gaser C و همکاران، 2003، صص 9245- 9240) درواقع بیش از یک قرن است گزارشاتی مبنی بر این وجود دارد که بیماران مبتلا به آفازی غیرروان، قادر به آوازخواندن لغاتی هستند که نمی توانند همان لغات را صحبت کنند.

بنابراین استفاده از لمودی و ریتم مدت هاست که برای بهبود روانی گفتار بیماران مبتلا به آفازی توصیه شده است. در همین راستا سال 1973 یک درمان وابسته به موسیقی به نام درمان مبتنی بر آهنگ ملودیک یا MIT (melodic intonation therapy) به وجود آمد. (Trainor LJ و همکاران، 2009، صص 142- 133)
MIT شناخته شده ترین درمان مبتنی بر آوازخوانی است، با وجود این درباره اینکه چه وقت و چطور ممکن است نتایج را در آفازی و دیگر اختلالات زبانی بهبود دهد، بحث وجوددارد. درحالی که اثرات درمانی مثبت به روش های مختلف به اجزای مختلف MIT شامل ملودی، ریتم، ضربه زنی با دست (handtapping) و ماهیت دسته جمعی بودن آوازخوانی نسبت داده شده، درباره اجزایی که واقعا لازم و سودمند هستند عدم اطمینان وجود دارد. به علاوه مکانیزم هایی که از طریق آن ها اجزای آوازخوانی عمل می کنند، به خوبی شناخته نشده اند. تا این تاریخ مکانیزم های پیشنهادی به شکل وسیعی می توانند به چهار گروه طبقه بندی شوند:
1. سازمان دهی مجدد نورولوژیک عملکرد زبان؛ 2. فعالیت سیستم نورون آینه ای و یکپارچگی چندحسی؛ 3. به کارگیری ویژگی های مشترک یا خاص موسیقی و زبان و 4. انگیزه و خلق و خو (وضع روانی). با درک بهتر نقش این مکانیزم ها، امکان طراحی پروتکل هایی برای به حداکثر رساندن کارایی آوازدرمانی در آفازی فراهم می شود. (Train or LJ و همکاران، 2009، صص 142- 133).
درواقع MIT روشی برای توان بخشی گروه خاصی از بیماران آفازیک غیرروان است که با استفاده از عبارات ملودیک مبتنی بر پروزودی انجام می شود. (Hyde KL و همکاران، 2009، صص 3025- 3019) مطالعات مختصر گذشته MIT را درمانی نویدبخش برای ایجاد گفتار روان در بیماران مبتلا به آفازی متوسط رو به شدید غیرروان نشان داده اند. درواقع یکی از اندک درمان های پذیرفته شده برای آفازی شدید غیرروان، MIT است.
MIT درمانی است که از عناصر موسیقیایی گفتار (ملودی و ریتم) برای بهبود زبان بیانی استفاده می کند. اساس این درمان استفاده زیاد و مفید از توانایی آوازخواندن بیمار و تحریک مناطق مربط به فعالیت های زبانی در نیمکره راست است که در این بیماران آسیب ندیده است. آهنگ یا لحن در روش MIT اساسا برای تحریک نیمکره راست است؛ زیرا نیمکره راست نقش مهم و بارزی در پردازش اطلاعات طیفی، ویژگی های کلی موسیقی و جنبه های زبرزنجیری گفتار (پروزودی) دارد.
نیمکره راست برای پردازش سیگنال های با نوسان یا سرعت آهسته اختصاصی تر است، در حالی که نیمکره چپ احتمالا به سیگنال های با سرعت زیاد حساس تر است. بنابراین ممکن است که سرعت آهسته تر تولید گفتار، وابستگی به نیمکره چپ را کاهش دهد. (Fukui H و همکاران، 2012 و Bangert M و همکاران، 2006، صص 926- 917 و Brown S و همکاران، 2003، صص 375- 363).
در تحقیقی نشان داده شد که گفتاردرمانی بر پایه آهنگ، یعنی MIT که مشخصا به شیوه مداوم اجرا شده باشد می تواند سبب افزایشی عمده در تعداد و حجم فیبرهای دسته یا فاسیکل قوسی در مقایسه جلسات قبل و بعد از درمان در برخی بیماران شود. این مشاهده ممکن است توضیحی برای اثرات درمانی طولانی مدت در این بیماران باشد (Schlaug G، 2001، صص 299- 281)
تکنیک MIT در مجموعه ای از بیماران موجب بهبودهایی در زبان بیانی شده است که این بهبود فراتر در نتیجه گفتاردرمانی های غیرآهنگین مرسوم بوده است. همچنین اثر درمانی MIT در مطالعات تصویربرداری مغزی که سازمان دهی مجدد عملکردهای مغزی را نشان می دهند، آشکار است. MIT منجر به فعالیت افزایش یافته فیبرهای عصبی در نیمکره راست می شود. (Fukui H و همکاران، 2012)

با وجود این کارایی این تکنیک و کاربرد بالقوه آن در دیگر اختلالات به بررسی بیشتر احتیاج دارد و تحقیقات بیشتری برای فهم کامل روندهای عصبی که مسئول اثر MIT هستند، لازم است. (Bangert M و همکاران، 2006، صص 926- 917 و Brown S و همکاران، 2003، صص 375- 363)
در مطالعه ای MIT منطبق با زبان فارسی اصلاح شد و اثرات آن در مجموعه ای از سه فرد فارسی زبان مبتلا به آفازی مزمن غیرروان ارزیابی شد. زیرمجموعه هایی از آزمون فارسی آفازیا FAT (Farsi Aphaia Test) برای نشان دادن کارایی برنامه MIT پس از 15 جلسه درمان استفاده شد. در هر سه بیمار این مطالعه بهبودهای درخور توجه در متغیرهای توصیفی (تفسیری، نمایشی) دیده شد.
همچنین تغییرات مثبت در برخی مهارت های درک شنوایی در دو بیماری که نقص های درک بیشتری داشتند، مشاهده شد. این پژوهش نشان می دهد که آینده MIT در درمان بیماران آفازیک فارسی زبان که به خوبی تشخیص داده شده باشند و وارد این درمان شوند، ممکن است نویدبخش باشد. با وجود این باید اشاره شود که طرح به کارگرفته شده در این مطالعه محدود بوده و تعمیم دادن نتایج آن غیرعاقلانه است. (Hyde KL و همکاران، 2009، صص 3025- 3019)
افسردگی
بسیاری از مردم بالای 65 سال به افسردگی به عنوان یک اختلال ذهنی قابل درمان اعتنا نمی کنند و برایشان دشوار است که مشکلشان را به زبان بیاورند. (Ozdemir E و همکاران، صص 635- 628) شواهد جدیدی وجود دارد که موسیقی درمانی می تواند سلامت ذهنی بیماران مبتلا به افسردگی را بهبود دهد. (Kleber B و همکاران، 2010، صص 1152- 1144) گوش سپردن به موسیقی اجازه بروز احساسات داخلی را هموار می کند و در نتیجه افراد مبتلا به افسردگی بدون اینکه ترس یا تهدیدی برایشان وجودداشته باشد تحت تاثیر موسیقی به بیان احساساتشان می پردازند. (Ozdemir E و همکاران، صص 635- 628) بررسی مکانیزم های احتمالی عملکرد این مداخله پیچیده نشان می دهد که آهنگ سازی و گوش سپردن به موسیقی به شکل فعال برای بیمار فرصت هایی جدید برای تجارب فیزیک، ارتباطی و زیبایی شناختی فراهم می کند که در درمان این بیماران موثر است.

به بیانی دیگر موسیقی می تواند انگیزه انجام فعالیت اجتماعی را در فرد ایجاد کند. (Kleber B و همکاران، 2010، صص 1152- 1144) در پژوهشی افراد مطالعه شده پس از یک دوره زمانی یک ماهه موسیقی درمانی کاهش های معنی داری در امتیازات افسردگی و فشار خون، ضربان قلب و ضربان تنفس نشان دادند. نتایج این مطالعه تلویحا اشاره می کند پرستارانی که در مراکز نگهداری سالمندان کار می کنند می توانند از موسیقی به عنوان یک مداخله خاص موثر برای بیمارانی که شکایت افسردگی دارند، بهره بگیرند. (Ozdemir E و همکاران، صص 635- 628)
بیماری پارکینسون
تحقیقات اخیر تصدیق کرده اند که موسیقی درمانی ابزاری مناسب برای توان بخشی حرکتی در بیماران مبتلا به پارکینسون است (Comincini V و همکاران، 2013، صص 62- 59). بیماری پارکینسون یک اختلال عصبی پیش رونده است که ناهنجاری های صدا و گفتار به طور شایع در مبتلایان به این بیماری وجود دارند. برخی مشخصات شایع گفتار در یک فرد مبتلا به پارکینسون شامل کاهش بلندی گفتار، گفتار نفس آلود و زمان کوتاه صداسازی است.
دیگر مشکلات شامل دشواری در آغاز حرکات گفتاری و سرعت و ریتم ناهنجار سخن گفتن هستند. به علاوه کاهش در محدوده های پیچ و بلندی، اغلب توانایی بیمار را برای انتقال احساساتش از طریق گفتار محدود می کنند. مداخلات دارویی و تکنیک های گفتاردرمانی مرسوم به طور کامل در درمان این ناهنجاری ها موثر نیستند و در نتیجه قابلیت فهم گفتار و مهارت های ارتباط کلامی در بیماران مبتلا به پارکینسون ضعیف باقی می ماند. (Fukui H و همکاران، 2012 و Hardy MW و همکاران، 2013، ص 19)
به منظور دستیابی به بهبودی یکپارچه و جامع در بیماران مبتلا به بیماری پارکینسون، نه تنها داروها، بلکه درمان های مکمل مثل تمرین های فیزیکی، کاردرمانی، گفتاردرمانی و موسیقی درمانی فعال استفاده شده اند. همچنین یکی از این درمان ها تحت عنوان تئاتردرمانی در این بیماران بررسی شده است. گزارش شده که تئاتر به دلایل زیر در کاهش ناتوانی بالینی و بهبود کیفیت زندگی بیماران مبتلا به پارکینسون نسبت به دیگر درمان های مکمل موثرتر است.
نخست اینکه با بازی کردن در قالب یک شخصیت، بیماران مجبور به بازیابی کنترل بدن و ذهنخود هستند. به عبارت دیگر بیماران می بایست از حرکاتشان آگاه باشند و هر حرکتی را که انجام می دهند، کنترل کنند. همچنین به طور هم زمان، مجبورند عواطف شخصیتی که نقشش را بازی می کنند به نمایش بگذارند؛ یعنی آن ها ضمن ارائه نقش، احساساتشان را نیز بازسازی می کنند.
ثانیا حضور بیمار در گروه، درجه زیادی از تعامل اجتماعی را می طلبد و همین موضوع سبب افزایش عملکرد اجتماعی و انگیزه آن ها می شود. تئاتردرمانی در مقایسه با سه ماه موسیقی درمانی فعال که هر دو توانایی های حرکتی ووضعیت عاطفی بیماران مبتلا به پارکینسون را بهبود می داد، موثرتر گزارش شد؛ زیرا در موسیقی درمانی تغییرات حرکتی و عاطفی ایجادشده دو ماه پس از تکمیل درمان ناپدید شدند.
این طور فرض شده است که تئاتر فعال به دلیل ویژگی های خاص مربوط به ذات این هنر احتمالا اثری قوی تر نسبت به موسیقی داشته باشد؛ به طوری که هم در طی تئاتر و هم بعد از آن بیماران مجبورند تعاملات اجتماعی داشته باشند که ممکن است این نکته به نوبه خود موجب بهبود باثبات تری در بیماران مبتلا به پارکینسون شود. (Harrison E و همکاران، 2014)
علاوه بر روش بالا برخی تکنیک های صدادرمانی و آوازخوانی نیز به عنوان یک مداخله در درمان بیماران مبتلا به پارکینسون استفاده شد که نتایج اولیه امیدبخشی در پی داشت.
آوازخوانی ممکن است به اصلاح کردن برخی از نقص های گفتاری ناشی از بیماری پارکینسون کمک کند. تحقیقات نشان داده اند یک برنامه صدادرمانی برجسته به نام LSVT (Le Silverman Voice) Treatment می تواند در کاهش برخی از ناهنجاری های گفتاری که بیماران مبتلا به پارکینسون تجربه می کنند، موثر باشد
LSVT بر استفاده از تمرین های آوایی با شدت زیاد و صداسازی بلند برای بهبود عملکردهای تنفسی حنجره ای و تولیدی در طی گفتار تاکید می کند. مطالعات، اثرات مثبت و طولانی مدت این روش را همراه با بهبودهایی در عوامل تولید صوت نشان می دهند. (Fukui H و همکاران، 2012) مطالعاتی نشان داده اند که درمان مبتنی بر آوازخواندن گروهی برای بیماران مبتلا به پارکینسون می تواند ناهنجاری های خاص این بیماری را با یک روش سرگرم کننده، دلپذیر و دسته جمعی بهبود دهد.
اگرچه انجام مطالعه کارآزمایی بالینی کنترل شده تصادفی برای پیداکردن شواهد بیشتری از سودمندی و کارایی این روش ضروری است. در حقیقت آواز گروهی شدت و زیر و بمی صدا، قابلیت فهم گفتار و کیفیت تنفس را بهبود می دهد و فعالیت گروهی را که نوعی محرک روابط اجتماعی است تسریع می کند (Hardy MW و همکاران، 2013، ص 19 و Wan CY و همکاران، 2010، صص 295- 287) همچنین تحقیقاتی دیگر افزایش های معنی دار آماری در قابلیت فهم گفتار و شدت صدای این بیماران بعد از انجام موسیقی درمانی را گزارش کردند. میانگین امتیازات مربوط به خلق خوی این بیماران نیز در جلسات پس از موسیقی درمانی بیشتر از دوره قبل از آن بود و بهبودهای حرکتی هم در این بیماران دیده شد. (Comincini V و همکاران، 2013، صص 62- 59 و Srinivasan SM و همکاران، 2013، ص 22)
کم شنوایی ناگهانی
کم شنوایی حسی عصبیِ ناگهانی، یک اختلال شنوایی با دلیل ناشناخته است. میزان بهبود خود به خودی در این بیماری در حدود 50 تا 75 درصد است. مطالعات علمی روی حیوانات، شواهدی مبنی بر درمان کری ناگهانی با اصوات ارائه می کنند. در پژوهشی بیماران مبتلا به کری ناگهانی با استروییدها، پیراستام و آنتی اکسیدان ها همچنین به وسیله صدادرمانی که شامل استفاده از موسیقی و لغات بود درمان شدند.
مقایسه نتایج بیماران فقط درمان شده با دارو و آن هایی که هم با دارو و هم اصوات درمان شدند، نشان داد که بیماران گروه دوم بهبودی بیشتری را نشان دادند. این بهبود وضعیت شنوایی حداقل تا 12 ماه پس از درمان حفظ شد. در این مطالعه برای صدادرمانی ترکیبی از موسیقی و گفتار استفاده شد؛ به نحوی که آهنگ هایی که برای هر بیمار لذت بخش ترین بودند، به کار گرفته شد. به کارگیری اصوات مناسب در این نوع کم شنوایی می تواند بهبود را تسریع کند و احتمال آن را افزایش دهد؛ به ویژه اگر کم شنوایی به طور حاد و به شدت رخ داده باشد.
همه این مکانیزم های بیان کننده پلاستی سیتی عصبی است و می تواند بهبود کم شنوایی های حسی عصبی مثل کری ناگهانیِ بهبودیافته با صدادرمانی را توضیح دهد. همچنین این مطالعه نشان داد احتمال بازگشت شنوایی در موارد کم شنوایی ناگهانی تحریک شده با صدادرمانی هنگامی که درمان فورا و بی معطلی شروع شده باشد، بسیار بیشتر است. (Rossignol DA و همکاران، 2009، صص 236- 213)

در مطالعه ای توسعه و ارزیابی نوعی صدادرمانی را علاوه بر درمان کورتیکواسترویید استاندارد دریافت کردند در مقایسه با آن هایی که تنها درمان های کورتیکو استرویید را دریافت کردند، بهبود بهتری از عملکرد شنوایی را نشان دادند. همچنین فعالیت مغزی به دست آمده در زیرگروهی از بیماران پیشنهاد داد که این نوع صدادرمانی می تواند از سازمان دهی مجدد ناهنجار کورتکس شنوایی جلوگیری کند. بنابراین به نظر می رسد این نوع صدادرمانی گزینه درمانی موثر، کاربردی و ایمن برای کم شنوایی حسی عصبی ناگهانی باشد. (Mudford OC و همکاران، 2000، صص 129- 118).
کاشت حلزون
اخیرا این امیدواری به وجود آمده است که مزایای استفاده از کاشت حلزون می تواند به فراتر از ارتباطات کلامی و گفتاری برود و به عنوان مثال شرکت در مراسم موسیقایی و لذت بردن از آن را نیز شامل شود. اگرچه باید دانست امکان مشارکت موسیقایی برای کودکان دارای کاشت نسبتا پیچیده است؛ چرا که موسیقی طیفی وسیع و گوناگون از الگوهای بسیار ساده تا ترکیبات بسیار پیچیده را شامل می شود و علاوه بر این با توجه به تفاوت های سابقه کم شنوایی، تجارب زندگی و سطح رشدی در نواحی عملکردی مرتبط با موسیقی (مثل شناخت، مهارت های حرکتی و غیره) پاسخ به موسیقی در این بیماران احتمالا متفاوت است. به طور کلی هر وظیفه موسیقایی که به درک یا تولید زیر و بمی و ملودی احتیاج دارد واقعا برای بسیاری از دریافت کنندگان کاشت حلزون چالش زا خواهدبود (Parr J، 2010).
درواقع برخلاف درک زبان شناختی در خور توجه، اما لذت بردن از موسیقی برای این کودکان دشوار است. مطالعات قبلی نشان داده اند که درک ریتم نسبت به طنین و زیر و بمی برای افراد دارای کاشت حلزون آسان تر است. ویژگی های اساسی زیر و بمی که از نظر اکوستیکی به مسیر شنوایی افراد با کاشت حلزون منتقل می شوند، نسبت به آنچه در افراد با شنوایی هنجار وجود دارد از دقت کمتری برخوردار است. با در نظر گرفتن محدودیت استراتژی های پردازش کاشت حلزون برای افتراق زیر و بمی، شاید آموزش، اثر مهمی بر بهبود پردازش موسیقی از طریق القای تغییرات پلاستیک در مسیر شنوایی مرکزی این افراد داشته باشد. (Parr J، 1996، صص 374- 361)
اساتید موسیق باید بدانند که محدودیت های گوش برای درک زیر و بمی، مرتبط با ویزگی های کاشت حلزون است و نشانگر فقدان تلاش، هوش یا قبول آموزش از طرف فرد دارای کاشت نیست. با وجود این باید دانست هر کدام از دریافت کنندگان کاشت ممکن است در محدوده های مختلف زیر و بمی، بسته به فرکانس های خاص ارائه شده صحت درکیِ مختلف نشان دهند.
دشوار است که به طور دقیق میزان موفقیت هر کاربر کاشت حلزون در انجام وظایف موسیقی مبتنی بر زیر و بمی را پیشگویی کرد. برخی کودکان ممکن است به دنبال تمرین مناسب درک زیر و بمی بهبودیافته را نشان دهند؛ اما برخی دیگر تغییر اندکی به دنبال آموزش نشان می دهند که برای این گروه آموزش با تمرکز روی دیگر اهداف قابل توصیه است. تعدیل هایی در اهداف آموزشی می تواند به یک کاربر کاشت حلزون برای شرکت موفقیت آمیز در آموزش موسیقی کمک کند.
به دلیل اینکه کاشت حلزون رزولوشن ضعیف زیر و بمی و کیفیت طنین متفاوتی را فراهم می کنند، شرکت موفق در آموزش موسیقی به درک مربی موسیقی راجع به محدودیت های کاشت حلزون و تاثیر آن روزی درک فرد از اصوات موسیقایی احتیاج خواهدداشت. همچنین ایجاد انتظارات واقعی تر درباره نیازهای منحصر به فرد کودک، مهم خواهدبود. (Parr J، 2010)

درک موسیقی نسبتا ضعیف در کودکان کاشت حلزون شده گاهی به مواجهه ناکافی با موسیقی نسبت داده شده است. به نظر می رسد موسیقی درمانی به بهبود توانایی درک زیر و بمی در کودکان ناشنوای پیش از زبان آموزی داراش کاشت حلزون کمک کند. پلاستی سیتی شنوایی ممکن است نقشی مهم در چنین بهبودی بازی کند. این موضوع نشانگر این خواهدبود که استفاده از یک برنامه درمانی ساختارمند مبتنی بر درک موسیقی در اوایل زندگی و به عنوان بخشی از برنامه توان بخشی پس از عمل برای کودکان ناشنوای قبل از زبان آموزی کاشت حلزون شده سودمند خواهدبود.
همچنین گزارش شده است که طول مدت موسیقی درمانی با درک موسیقی در کودکان با ناشنوایی پیش از زبان آموزی که کاشت حلزون شده اند نیز بستگی دارد؛ یعنی امتیازات بیشتر برای عملکرد درک زیر و بمی، به گونه مثبتی با مدت زمان طولانی تر موسیقی درمانی در کودکانی که کاشت حلزون شده اند مرتبط است. مکانیزم های مسئول عملکرد ارتقایافته درک زیر و بمی پس از موسیقی درمانی در کودکان ناشنوای پیش از زبان آموزی کاشت حلزون شده هنوز روشن نیست.
یک احتمال، اصلاح تونوتوپی غیرسازمان یافته از طریق پلاستی سیتی شنوایی در مسیر شنوایی مرکزی این افراد است. در یک مفهوم عملی، به طور کلی مدت زمان طولانی تر توان بخشی شنوایی و بنابراین تجارب شناختی بیشتر تحریک اکوستیکی، به ایجاد مهارت های ارتقایافته در درک موسیقی کودکان با مدت زمان طولانی تر استفاده از کاشت حلزون منجر می شود. همچنین نشان داده شده است توانایی تمایز اصوات به دنبال تجربه موسیقایی در کودکان ناشنوای قبل از زبان آموزی که کاشت حلزون شده اند، بهبود می یابد. (Parr J، 1996، صص 374- 361)
برنامه موسیقی درمانی به توجه و درک بیشتر اهمیت و ارزش موسیقی کمک می کند و ممکن است موجب پیشرفت کودکان دارای کاشت حلزون در دیگر حیطه های شنوایی شود. در حالی که اثرات برنامه موسیقی درمانی بر جنبه های اجتماعی مثل رابطه نزدیک تر والد و کودک به طور درخور توجهی مشاهده شده است.
والدین کودکان ناشنوا بیش از هر فرد دیگری و حتی بیشتر از افراد متخصص ارزیابی مثبتی درباره مزایای زبان شناختی، رفتاری و روان شناختی که موسیقی درمانی برای کودک ناشنوای آن ها به دنبال دارد ارائه می دهند. برنامه های آموزشی کامل تر باید برای بهبود رضایت در شنیدن موسیقی و اثر آن بر درک شنوایی انجام شود. (Corbett BA و همکاران، 2008، صص 566- 562 و Prasse JE و همکاران، 2008، صص 1276- 1271)
نتایج مطالعه ای نشان داد که عملکرد عالی وظایف مربوط به درک موسیقی شامل درک زیر و بمی با استفاده از تکنولوزی های کاشت حلزونی که امروزه وجود دارد، امکان پذیر است؛ اما عواملی که احتمالا در این عملکرد استثنایی نقش دارند شامل دوره کوتاه مدت زمان شروع ناشنوایی، آموزش موسیقی قبل و بعد از ناشنوایی و توانایی های درک زیر و بمی کامل قبل از شروع ناشنوایی گزارش شدند. (Glover H و همکاران، 1996، صص 522- 511)
آلزایمر
در بیماری آلزایمر کاهش های وابسته به سن در هورمون های جنسی، به ویژه استروژن یک عامل خطر مهم محسوب می شوند. استروژن نقش حفاظتی بر اعصاب دارد. گزارش شده است که موسیقی درمانی در درمان بیماری آلزایمر موثر است. اخیرا مطالعات نشان داده اند که موسیقی به میزان گسترده ای مرتبط با هورمون هایی است که احساسات و رفتار انسان را کنترل می کنند.

هورمون های استروییدی از جمله هرومون های جنسی از مهم ترین این هورمون ها هستند. نتایج مطالعه ای نشان داده است که ترشح هورمون هایی مانند تستوسترون در مردان که اثرات درمانی بر بیماری آلزایمر دارند به طور عمده ای با موسیقی درمانی افزایش می یابند. بنابراین موسیقی درمانی به طور بالقوه می تواند به عنوان یک درمان جایگزین برای هورمون درمانی در این بیماران تلقی شود.
همچنین تحقیقات نشان می دهند که فعالیت های موسیقایی (گوش سپردن به موسیقی و نواختن آن) ترشح هورمون های استروییدی را در افراد سالمند تنظیم می کند و احتمالا سبب کاهش اضطراب و تنش می شوند.
طبق نتایج مطالعه ای، امکان ایجاد خطرات ناشی از واکنش های مضر، هنگامی که موسیقی درمانی نسبت به هورمون درمانی به کار گرفته می شود به طور عمده ای کمتر است. به همین دلیل موسیقی درمانی می تواند به عنوان درمانی جایگزین و بی خطر برای هورمون درمانی تلقی شود. به علاوه، به نظر می رسد موسیقی درمانی می تواند به عنوان ابزاری موثر و پیشگیرانه از بیماری آلزایمر برای افراد مسنِ سالم به کار گرفته شود. (Healey EC و همکاران، 1976، صص 480- 475)
اختلالات شناختی مرتبط با آلزایمر، ناتوان کننده هستند و بر همه جنبه های زندگی بیمار اثر می گذارند. موسیقی درمانی به بهبود بیماری و ایجاد احساس بهتر در این افراد کمک می کند. (Colcord RD و همکاران، 1979 صص 479- 468) مطالعه ای نشان داده است که یک حافظه موسیقایی اصلاح یافته برای کمک به کدگذاری رویدادهای محیط زندگی، هنگامی که موسیقی به صورت منظم برای فرد ارائه شود احتمالا می تواند به صورت شماری از تغییرات مثبت در بیمار ظاهر شود. برای مثال می توان به بهبود خلق و خو و کاهش اضطراب به دنبال مواجهه مکرر با محرکات موسیقایی اشاره کرد. (Schlaug G و همکاران، 2009، صص 394- 385)
مطالعات متعدد دیگری در زمینه اثربخشی موسیقی و آواز در درمان برخی بیماری های سیستم عصبی انجام شده است؛ از جمله این بیماری ها درد نوروپاتیک است. در مطالعه ای بیماران مبتلا به این نوع درد به مدت شش ماه تحت موسیقی درمانی قرار گرفتند. امتیازات درد این بیماران قبل و بعد از مداخله بر این نکته دلالت دارد که گنجاندن موسیقی درمانی در درمان روزانه بیماران مبتلا به درد نوروپاتیک می توانید یک تمرین عملی برای کاهش شدت درد در آن ها باشد. (Merrett DL و همکاران، 2014، ص 401)
از بیماری های دیگری که موسیقی درمانی در بهبود علائم آن نقش داشته است می توان به اسکلروز متعدد اشاره کرد. ضعف عضله تنفسی و به ویزه عضلات بازدمی ویژگی افراد مبتلا به اسکلروز متعدد پیشرفته است که می تواند منجر به ایجاد اشکال در پاک سازی ترشحات و بروز اپیزودهای مکرر پنومونی شود. در مطالعه ای سودمندی موسیقی درمانی را در قدرت بخشیدن به ماهیچه های تنفسی از طریق تاکید بر تنفس دیافراگمیک و هماهنگ سازی تنفس و گفتار برسی کردند. گروه بررسی شده مقداری بهبود از نظر قدرت عضله بازدمی نشان داد. پیشنهاد شده است که مطالعات آینده در این زمینه با تعداد بیشتری از بیماران صورت پذیرند. (Bonakdarpour B و همکاران، 2000، صص 160- 156)
همچنین نتایج مطالعاتی پیشنهاد می دهند که گوش دادن به موسیقی می تواند برای بهبود فعالیت هیا فیزیکی و ذهنی و ارتقای بهبود روانی شناختی در طی مراحل اولیه بهبود از استروک استفاده شود. بنابراین استفاده از موسیقی می تواند ابزار بالینیِ سودمند در توان بخشی استروک باشد. (Comincini V و همکاران، 2013، صص 62- 59 و Healey EC و همکاران، 1976، صص 480- 475 و Norton A و همکاران، 2009، صص 436- 431)
تحقیقات اخیر درباره موسیقی درمانی برای افراد مبتلا به دمانس، به کوشش برای ارزیابی موثر بودن آن محدود شده است، اما بررسی های علمی دقیق تر برای درک عمیق مکانیزم های احتمالی عملکرد موسیقی درمانی در این بیماری ضروری است. (Schlaug G و همکاران، 2008، صص 323- 315)
بحث و نتیجه گیری
یادگیری نواختن یک ساز موسیقی به مجموعه مهارت های پیچیده و چندحسی شامل درک هم زمانِ چندین حس، از جمله شنوایی، بینایی، سوماتوسنسور و سیستم حرکتی احتیاج دارد. بنابراین موسیقی درمانی چندحسی، یک مدل علمی عصبی مناسب را برای مطالعه یکپارچگی چندحسی و به دنبال آن، پلاستی سیتی فراهم می کند. همچنین احتمالا موسیقی دان ها یک منبع انسانی ایده آل برای بررسی امکان اداپتاسیون های مغزی و ارتباطات مغزی مربوط به توانایی های ویژه موسیقایی هستند.
در مطالعه ای اثر پلاستی سیتی کورتیکال مربوط به آموزش، به وسیله ثبت موج منفی ناهمخوان یا (Miss Match Nagativity) برانگیخته شده با موسیقی، قبل و بعد از آموزش ارزیابی شد. گروهی از افراد بررسی شده، هم به موسیقی گوش می دادند و هم در نواختن شرکت می کردند؛ اما گروه دیگر تنها به موسیقی گوش سپردند. گروه نخست افزایش بارز MMN را پس از آموزش در مقایسه با گروه دوم نشان دادند که این حالت افزایش تظاهرات موسیقایی را در کورتکس شنوایی پس از آموزش شنوایی حسی حرکتی در مقایسه با فقط تربیت شنوایی منعکس می کند. (Chan MF و همکاران، 2009، صص 294- 285 و Maratos A و همکاران، 2011، صص 92 و 93 و Eletant C و همکاران، 2012، صص 302- 278)
درباره موسیقی دان های حرفه ای این فرض وجود دارد که یک شبکه شنوایی حرکتی سریع و کارآمد وجود دارد که احتمالا با تمرین تقویت می شود (Modugno N و همکاران، 2009، صص 13- 9) اینکه آیا توانایی های موسیقایی منحصر به فرد و اختلافات ساختاری که مغز موسیقی دان ها نشان می دهند ناشی از یادگیری هستند یا اینکه آن ها از توانایی های ذاتی و ظرفیت هایی در زمینه موسیقی برخوردارند، به شدت ناشناخته است و تنها تجارب آینده می توانند سهم نسبی هر یک از این عوامل (استعداد و تمرین) را مشخص کنند. (Modugno N و همکاران، 2009، صص 13-9)
مطالعات نشان می دهند که نواحی خاصی در مغز (کورپوس کلوزوم، کورتکس حرکتی، مخچه) ممکن است اشکالی از اداپتاسیون را در پاسخ به شرایط غیرمعمول نشان دهند. این شرایط ممکن است در نهایت به تغییرات عملکردی و ساختاری مغز برای تطابق با احتیاجات مربوط به عملکرد موسیقی منجر شوند (Haneishi E، 2001، صص 290-273 و Lopez Gonzalez MA و همکاران، 2012، صص 172- 165).
همچنین مطالعات نشان داده اند که موسیقی درمانی بر شبکه هایی در مغز مرتبط با عملکردهای اجرایی اثر می گذارد. بنابراین به نقش آن در درمان برخی بیماری های نورولوژیک که مشکلات حسی حرکتی دارند می توان توجه کرد. (Okamoto H و همکاران Okam، 2014، ص 3927)
موسیقی درمانی می تواند سازمان دهی عملکردی و ساختاری را در مغز تغییر دهد. مطالعات تصویربرداری ساختاری، حجم افزایش یافته ماده خاکستری را در کورتکس بینایی، شنوایی و حرکتی و نواحی مخچه ای مغز موسیقی دان ها گزارش کرده اند. به طور کلی موسیقی درمانی می توانند پلاستی سیتی نورال را القا کند. (Maratos A و همکاران، 2011، صص 92 و 93؛ و Feilin Hsiao و همکاران، 2012، صص 10- 5).

اخیرا نشان داده شده است که پاسخ های ساقه مغز در موسیقی دان ها نسبت به غیرموسیقی دان ها هنگام رمزگذاری تناوب گفتار و موسیقی سریع تر، بزرگ تر و تکرارپذیرتر هستند (Elefant C و همکاران، 2012، صص 302- 287)
آموزش مهارت حرکتی در درازمدت، منجر به سازمان دهی مجدد شبکه های عصبی و ایجاد تغییر در مورفولوژی مغز می شود و در مطالعه ای نشان داده شد جریان خون در کورتکس های شنوایی اولیه و ثانویه و کورتکس حرکتی اولیه در طی آواز خواندن به عنوان یک فعالیت موسیقایی در موسیقی دان ها آماتور افزایش می یافت. همچنین ثابت شده است که فعالیت هایی نظیر آوازخواندن ناحیه بروکا در مغز را فعال می کند. بروکا ناحیه ای است که در تولید توالی شناختی/ حرکتی درگیر است؛ بنابراین می تواند در تقلید موسیقی و یادگیری آوازخواندن نیز نقش داشته باشد. (Chen JK و همکاران، 2010، صص 800- 793)
در مطالعه ای آوازخواندن، بیش از زمزمه کردن باعث ایجاد فعالیت در برخی نواحی لوب تمپورال سمت راست، مثلا ژیروس تمپورال فوقانی و ژیروس فرونتال تحتانی شد. (Gaser C و همکاران، 2003، صص 9245- 9240)
طبق نتایج مطالعه ای در سطح سابکورتیکال، خوانندگان حرفه ای فعالیت افزایش یافته را در اجسام قاعده ای، تالاموس و مخچه نشان دادند. این طور فرض شده است که ویژه بودن آموزش (مهارت های حرکتی خیلی خاص)، شدت آموزش و شروع زودهنگام آن منجر به پلاستی سیتی نورال وابسته به تمرین در موسیقی دان های حرفه ای شده است. (Maarefvand M و همکاران، 2013، صص 432- 424)
آوازخوانی و موسیقی درمانی به عنوان ابزارهای درمانی نویدبخش در شماری از اختلالات نورولوژیک نیز استفاده شده اند. موسیقی درمانی کاربرد بالینی مداخلات موسیقی برای به انجام رساندن اهداف خاص در درمان برخی بیماران است. موسیقی در یک رابطه درمانی برای بررسی کردن نیازهای فیزیکی، عاطفی، شناختی و اجتماعی بیماران به کارگرفته می شود. به دنبال این روش، توانایی های بیمار افزایش پیدا می کند و همچنین کیفیت ارتباطی بیمار ارتقا می یابد. آوازخوانی نیز در بهبود برخی از مشکلات گفتاری حرکتی موثر است. شماری از فرضیات احتمالی مربوط به مکانیزم های مسئول کارایی آوازخوانی شامل زمان آوای افزایش یافته، طولانی شدن سیلاب، قابلیت فهم بهتر به دنبال آوازخوانی، سرعت تولید کاهش یافته و همچنین کاهش وابستگی به نیمکره چپ است.
همچنین، آوازخواندن احتمالا یک شبکه مغزی را که نقشه گذاری حسی حرکتی را تسهیل می گرداند، فعلا می کند. بنابراین استفاده از این روش می تواند در بسیاری از بیماران مبتلا به بیماری های نورولوژیک که از عوارض حسی حرکتی رنج می برند، سودمند باشد. علی رغم نقش مثبت هر دو روش موسیقی درمانی و آوازخوانی در بهبود علائم و شکایات بیماران مبتلا به ضایعات نورولوژیک، نیاز به انجام مطالعات جامع تر در این زمینه ضروری است.
مطالب مرتبط:
لذت موسیـقی غمناک
موسیـقی در زندگی افراد آسیب دیده چه نقشی دارد؟
آنتونیو ویوالدی ، بنیانگذار موسیـقی دوره باورک
آموزش الفبای موسیـقی
اگر از موسیـقی غم انگیز لذت می برید، بخوانید
زندگی نامه لودویگ فان بتهوون موسیـقی دان بزرگ آلمانی