تحلیل فیلم ساراباند، "Saraband": انواع عشق
ساراباند یک شاهکار به تمام معناست. یک کلاس درس فیلمسازی و بازیگری – یک فیلم روشنفکرانه اصیل – تجسسی در رابطه با عشق و عاطفه و مرگ در میان انسانها . چهار شخصیت و یک قاب عکس و یک فیلمساز مسئله مدار که فیلمی بی نقص را پدید آورده ، که از هر جهات هنرمندانه و مرموز است . مرموز به معنای واقعی کلمه … مانند یک کودک کاملا روراست بازی میکند اما درعین حال باهوش و با تجربه عمل میکند . پنجره است، باید نزدیک شد تا پیرامون را دید .
فیلم با یک نمای نوستالژیک از “ماریا” آغاز میشود . او عاشق “جووان” همسر قبلی خود است و تصمیم میگیرد به دیدن او برود . در سکانس دیدار، جووان خواب است و با بوسه ماریا بیدار میشود – گویی این عشق یکطرفه و تنها از سوی ماریاست . ماریا تکلیفش روشن است، او با آمدنش به منزل جووان مانند فیلمساز در جستجوی عشق است، عشقی که در آخر ماریا در ملاقات با دختر بیمارش به آن میرسد . ماریا نماد عشق خام است که باید به تکامل برسد و در انتها هم میرسد .
و اما جووان هوس باز و متظاهر است . او در دو ازدواج قبلی خود نه از روی عشق و احساس بلکه از روی هوا و هوس زندگی کرده است . او در عشق شکست خورده و ریاکاراست از همین روی عاشق زن پسر خوانده خود “هنری” میشود ؛ زنی به نام “آنا” که ما تنها یک قاب عکس از او میبینیم، عکسی که نقطه اشتراک در تمامی روابط این شخصیت ها است . دراین فیلم رد پای “آنا” در همه جا دیده میشود و همگی عاشق او بودند و هستند . این عشق هر چه باشد دلیل تنفر از “هنریک” است؛ که “جووان” دلیل این تنفر از پسرش را بهانه ای بچه گانه که مربوط به نوجوانی هنریک است عنوان میکند . در اتاقش عکس “آنا” دیده میشود، او یک بازنده مطلق زندگیست . اظطراب و استرس آخر این شخصیت، محصول زیست بدون عشق اوست .

“کارین” دختر هنری; که بعد از فوت مادرش “آنا” باید نقش همسر را هم برای پدرش بازی کند، تا مبادا “هنریک” به سرانجامی که در آخر از آن میبینیم دچار شود . کارین نماد معصومیت عشق است، او عاشق پدرش است اما گاهی از دستش خسته میشود . کلاف عمر “هنریک” به دست “کارین” است، او نوازنده قطعه ای از “باخ” به نام ساراباند است . قطعه ای که به قول “برگمان” هر گاه به آن گوش میکند به مرگ فکر میکند . و در آخر هم او با نواختن آن قطعه “هنریک” را به آنچه همیشه خوابش را میدیده دچار میکند . “کارین” در دام یک عشق “اگزیستانسیالیستی” اسیر است و در آخر تصمیم میگیرد از چنگال این عشق نابجا فرار کند . نمیتوان هم دختربود و هم همسر، نمیتوان پدر را دوست داشت و عاشقش بود . دوست داشتن با عشق متفاوت و از آن برتر است …
“هنریک” بعد از فوت همسرش “آنا” از لحاظ روحی و عاطفی آسیب شدیدی خورده است اما همچنان به دلیل حضور دخترش در کنار خود نمود بیرونی پیدا نکرده است، این آسیب به خاطر حضور “کارین” جلوه نمیکند. اینکه چرا هنری تا این حد کمبود عشق را نمیتواند تحمل کند و معشوقه هایش را مجبور به ماندن در کنار خود میکند به یقین ریشه در کودکی او دارد . سکانس ملاقات با پدرش در تبیین شخصیت هنریک نقش کلیدی دارد . او کمبود عشق را از ریشه و از کودکی به دوش میکشد و تا عشق به “آنا” او یک سرخورده عاطفی بوده است . از همین روی شخصیت اگزیستانسیالیستی او باورپذیر است واینکه چرا او دخترش را مانند یک همسر قسم خورده میخواهد بسیار قابل درک است .
“آنا” شخصیت مرموز و کلیدی این فیلم که همیشه و همه جا اثری از او دیده میشود؛ چند بار با کلوزآپ قاب عکس او روبرو میشویم . عکسی که شباهت بسیار زیادی به مونالیزا اثر شاخص “لئوناردو داوینچی” دارد، که به “لبخند ژوکوند” هم معروف است. آنا همیشه جلوتر از خود را میدیده و خوب میدانسته که بعد از مرگش چه بلایی سر “هنریک”، “کارین” و “جووان” می آید . او حتی در نامه ای که خطاب به هنری می نویسد به او گوشزد میکند که این عشق بیمارگونه را رها کرده و بگذارد کارین زندگی طبیعی خود را دنبال کند . این نامه به ما گوشزد میکند که حتی “آنا” هم فقط به خاطر عشق افراطی و بیمارگونه “هنریک” او را ترک نکرده است . آنا عامل اصلی به کار افتادن حس مادرانه و درک عشق برای “ماریا” است و حسرتی تقدس گونه برای “جووان” و انگیزه ای فنا ناپذیر برای “کارین” …

“باخ” نوازنده ای که در این فیلم نقش کلیدی و اساسی دارد . فرم فیلم و تاثیری که موسیقی این نابغه بر روی شخصیت ها میگذارد کاملا مشهود است . قصه اساسا از روی نت های موسیقی باخ پدید آمده اند. ده اجرای دو نفره که گویا از ده قطعه باخ الهام گرفته شده اند .
این فیلم مدیون کلوزآپ های بی نظیر اینگمار برگمان است . فیلم اساسا از طریق کلوزآپ رموز نهفته در شخصیت ها که بر هر دلیلی برگمان نتوانست یا نمیخواست که بازگو کند انتقال میدهد . در کلوزآپ ها بسیاری از ناگفته ها تصویر میشود .
در ادامه میپردازیم به بررسی ده فصلی که رویارویی های دو نفره این شخصیت ها با هم است .
پرده اول: رویارویی دو عشق قدیمی که در شناخت شخصیت ها، قاب هایی از طبیعت و ترسیم یک ازدواج دوباره را نوید میدهد . از خدا و مذهب در حد چند کلمه صحبتهایی میشود و اینکه جووان از دو فرزند مشترک خود با ماریا کاملا بی اطلاع است .
پرده دوم : رویارویی ماریا با کارین است که کارین که در نگاه اول بسیار پریشان و نگران معرفی میشود . در این برخورد ما اولین کلوزآپ جدی برگمان را می بینیم . قبل از فلش بک درگیری کارین و هنریک، این کلوزآپ هم تعلیق و هم عمق ماجرا را به ما میرساند. اساسا کلوزآپ های این فیلم عمیق است و اساسی . این کلوز آپ با نوع فن بیان و میمیک افسرده بازیگر معصومیت عشق را به خوبی تصویر میکند .

پرده سوم : رویارویی هنریک و کارین است که به شدت فصل مهمی از فیلم را تشکیل میدهد و از لحاظ کارگردانی بسیار عالی و جذاب . پدر و دختر در یک تخت خوابیده اند و عکس مادر هم به روی دیدگان کارین است، گوی عکس شاهد عذاب دختر است … پدر (هنریک) اعتراف میکند و خود اسم آن را توجیه رفتار بدش میداند و به جای عذرخواهی خاطره ای که با آنا داشته را تعریف میکند . خاطره ای که بسیار به امروزشان شبیه است و در شناخت هر سه شخصیت مهم است . دکوپاژ و کلوزآپ های برگمان در این سکانس به گونه ایست که از لحظه لب گشودن به اعتراف تک فریم با کلوزآپ های چرخشی از پدر به دختر و بالعکس مواجه ایم و در آخر نمایی از قاب عکس “آنا” و فید شدن این پرده از فیلم با چشمان آنا.
پرده چهارم : رویارویی هنریک با جووان یک پرده بسیار مهم و به یادماندنی از برخورد پدر و پسر است و رفتار اگزیستانسیالیستی هنریک را ریشه یابی میکند . هنریک از کودکی یک سرخورده و بدون پشتوانه بوده است . “جووان” در این سکانس کاملا بی احساس و در عین حال مقتدر که با تحقیر “هنری” سعی بر این دارد تا خلاء عشقی که به “آنا” داشته را جبران کند . بهترین کلوزآپ برگمان را ببینید : نگاه هنریک نشان میدهد که تا چه اندازه او شکننده است و حتی تنفر را هم میتوان در چشمانش دید . گویا این تقابل های دو طرفه در پرده های مختلف در خود نوعی کنتراست “تضاد” هم به دنبال دارد . از پس هر عشقی، تنفر است و از پس هر تنفری، عشق …
پرده پنجم : رویارویی هنری با ماریا بیشتر برای شنیدن کابوسی هست که همیشه هنری در خواب میبیند و از ترس، مرگ، عشق، تنفرهایش با ماریا که در این گفتگو بیشتر شنونده است صحبت میکند . این کابوس در فصل های بعدی جنبه واقعیت به خود میگیرد .
پرده ششم : رویارویی کارین با جووان است . شروع آن با غرق شدن هنری درشنیدن قطعه ای از موسیقی باخ آغاز میشود . پدر بزرگ برای کارین فاش میسازد که پدرش یکی از موانع پیشرفت اوست . کارکرد این پرده نسبت به پرده های دیگر شاید کم رنگ باشد اما دیدن قاب عکس آنا و دیالوگ ها و موسیقی باخ بسیار کلیدی هستند .
پرده هفتم : خواندن نامه “آنا” توسط کارین برای ماریا است . این نامه نهایت عشق مادری را میرساند که تمام عمرهمه را دوست داشته و همگی او را دوست داشتند . برای همین در رفتار ماریا یک نوع تغییر و یک غبطه دیده میشود . تاثیر این پرده برای ماریا در آخرین صحبت هایش رو به دوربین در پلان پایانی نمود پیدا میکند .

پرده هشتم (ساراباند) : بهترین پرده این فیلم است . پر از رمز و راز هنرمندانه با بهترین روش های برگمانی برای القای حس – این پرده خود سینماست و هنر – پر از عشق و انواع آن – بسیاری بوسه “هنریک” و “کارین” را پرده برداشتن از اسرار این دو توسط برگمان میدانند . معتقدند برگمان میخواسته رابطه جنسی پدر و دختر را فاش سازد. اما در واقع این بوسه در بازی کارین کشف میشود؛ این بوسه کارین را شوکه میکند و به سرعت خود را عقب میکشد – عشق دختر و پدر در لحظه ای به صورت اتفاقی تبدیل به عشق زناشویی شد و به سرعت از آن گذشت . در لحظه ای که دنیای هنریک از هم پاشیده و میداند دیگر دخترش را از دست میدهد از او میخواهد “قطعه ساراباند” را با ویلون سل بنوازد . در اینجا نمای کلوز به اکستریم کلوزآپ صورت هنریک را میبینیم . او فروپاشیده است و در حال شنیدن این قطعه به فکر فرو رفته است . همه چیز در آن قطعه “ساراباند” نهفته است . او به مرگ فکر میکند، قطعه ای که برگمان در مصاحبه اش میگوید این قطعه را هر موقع که گوش میدهد به مرگ فکر میکند …
پرده نهم : لحظات بحرانی نام دارد . لحظاتی که هنریک مرگ را برمیگزیند و کارین بعد مادرش، حال پدر را از دست میدهد و جووان به بیماری که هنریک همیشه آرزویش را داشت دچار میشود . بیماری اظطراب واسترس – در این میان ماریا که در این سفر در جستجوی عشق بوده است، در میان صحبت های جووان تا حدودی در رسیدن به آن نزدیک میشود .
پرده دهم(آخر) : عشق از گونه ای دیگرنشان داده میشود . جووان با بیماری اظطرابش دست و پنجه نرم میکند و ماریا با حسی ترحم انگیز او را کنار خود قرار میدهد – عشقی از روی ترحم – و اما بعد از این همه کش و قوس ها ماریا برای آنکه تکامل، چکیده، چیستی و فلسفه عشق را در این سفردرک کند، آنا را به عنوان الگوی خود قرار میدهد . سرانجام به دیدار فرزند بیمارش میرود و با دست کشیدن به صورت فرزند خود زندگی را به او برمیگرداند – (معجزه عشق) – در آخر شما را به خواندن دیالوگ های ماریا در انتهای فیلم دعوت میکنم :
“بعضی وقت ها به آنا فکر میکنم، در حیرتم چطور زندگیش رو اداره میکرد، چطور صحبت میکرد، چطور حرکت میکرد، نگاهش …، اون لبخند تقریباً سورئالش، احساس آنا …عشق آنا … – اتفاقی برام افتاده که شاید به این موضوع مربوط باشه، وقتی برگشتم دخترم مارکا رو در آسایشگاه دیدم”
نویسنده: محسن باقری
موضوع: تحلیل فیلم ساراباند ، "Saraband": انواع عشق
نقد و بررسی فیلم "سارا باند"