بررسی فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ اپیزود پنجم
پس از آتشبازیهای شگفتانگیز و حیرتآور اپیزود هفته گذشته، «ایست واچ» به حرکت دادن شخصیتهای اصلی به موقعیتهای جدید خود برای آتشبازیهای پیشروی، اختصاص داده شده است. برخلاف اپیزودهای آرام فصول گذشته، این اپیزود با سرعت ناجوانمردانه این فصل، رنگ و بوی دیگری گرفته است که تاحدودی آن را متفاوت جلوه میدهد.

همانطور که بینندگان همیشگی این سریال میدانند، سریال بازی تاج و تخت زمان زیادی را برای آماده ساختن مهرههای خود صرف میکند تا آنها را در آینده نزدیک، از روی صفحه کنار بزند. اما این کنار زدن، ساده نیست و به روش مخصوص این سریال میباشد. اپیزودهای این چنین، از جمله نیازهای مبهم سریال بازی تاج و تخت میباشند؛ یک نفر بایستی خرابیهای اپیزودهای گذشته را راست و ریس کند، شخصیتهای دیگر میتوانند استراحت کنند و به اقدامات آینده خود فکر کنند و تهیهکنندگان هم به چنین اپیزود کمهزینهای نیازمند هستند تا بتوانند برای اپیزودهای پُرخرج آینده، مقداری بودجه پسانداز کنند. «ایست واچ» یا همان «دیدهبان شرقی» هم از جملهی این اپیزودهاست که سوپرایزهای فوقالعادهای را در خود گنجانده است. «ایست واچ» یک اپیزود کلاسیک برای مقدمه چینی سریال است، ساعتی که در آن شخصیتهای سریال در گوشهای در مورد اتفاقات اپیزود گذشته به صحبت میپردازند و برای حرکت بعدی خود، عازم مقصدی جدید میشوند. اما از آنجایی که در فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت هستیم، این اپیزود هم سرعت فوقالعادهای دارد؛ شخصیتهای بسیاری با یکدیگر ملاقات میکنند، آنها راهی برای وقفه کوتاهمدت جنگ تعیین میکنند و بجای سفرهای پیاده به مانند قدیم، راه جدیدی را برای مسافرت سریع پیدا میکنند. در بررسیهای هفتههای گذشته در مورد سرعت این فصل، و نکات مثبت و منفی آن صحبت کردهام اما به نظر میرسد این موضوع تمامی ندارد. تا جایی که در «ایست واچ» شاهد اوج این سرعت هستیم که البته برای این اپیزود یک پوینت مثبت به حساب میآید. چرا که این سرعت، به «ایست واچ» جان داده است و آن را با دیگر اپیزودهای مقدمه چینی سریال متمایز کرده است. البته به مانند قبل بایست بگویم که این سرعت نکات منفی را هم در بردارد. برای مثال، بازگشت سِر «جوراه مورمنت» را در نظر بگیرید. اگر این واقعه در فصلهای گذشته صورت میگرفت، یک اپیزود کامل را به خود اختصاص میداد و به نوعی به مهمترین رویداد آن اپیزود تبدیل میشد. اما در «ایست واچ» که پُر از همتیم شدن آدم خوبها و بازگشت شخصیتهای موردانتظار است، بازگشت «جوراه» یک چیز معمولی جلوه میکند. بله، واقعه معمولی که به مانند دیگر دیدارهای شخصیتهای محبوبمان هیجان انگیز و احساسی است، اما به قدری موضوع کم اهمیتی در این اپیزود است که من یک بخش کامل از بررسی این هفته را برای آن به هدر نمیدهم. «جوراه» به آغوش ملکه و کراش (!) خود بازمیگردد و این سکانس، به یکی از احساسیترینهای این فصل تبدیل میشود.

درست است که «ایست واچ» اپیزودی صرفا برای مقدمهچینی آینده است اما سرعت آن سبب شده تا هر سکانس به همراه شخصیتهای خود و هدفشان، پویا و سرزنده باشد. این اپیزود یک اپیزود به اصطلاح «استراحتی» است که حتی دو دقیقه هم آرامش ندارد و پُر از سکانسهای هیجان انگیز است. نمونه آن، به زانو نشستن تقریبی خاندان «تارلی» در درون شعلههای آتش است. هفته پیش، «دنریس» در یکی از هیجانانگیزترین ساعتهای تلویزیونی، صحنههای تکرار نشدنی را بوجود آورد و یک خرابی گسترده در دنیای سریال بازی تاج و تخت شکل داد، که مانند آن را ندیده بودیم. حال سربازان بیچارهای که از جنگ جان سالم به در بُردهاند، بایستی یا به ملکه اژدهایان زانو بزنند یا بمیرند. اینطور که به نظر میرسد زیاد هم شانس به آنها رو نکرده است. چرا که «دنریس» راه نیاکان خود را در پیش گرفته و تنها قصد اجرای «خون و آتش» را دارد. چیزی نمیگذرد که سربازان ارتش «لنیستر» زانو میزنند؛ چرا نزنند؟ اپیزود افتتاحیه این فصل و سکانس ملاقات «آریا» و سربازان «لنیستری» را که به یاد دارید؟ آنها مردمان معمولی هستند که از قضای روزگار و شانس بد خود، در طرف اشتباه جنگ قرار گرفتهاند و بایستی تنها برای اینکه یک ملکه یا یک شاه به حکمرانی خود ادامه دهد، جان خود را از دست دهند. پس در اینجا بهترین گزینه فرار از مرگی است که اهمیتی برای کسی ندارد. هر چه نباشد «تاریخ از سربازان یاد نمیکند و تنها اسم پادشاهان در کتابها ثبت خواهد شد».

اما سربازان «تارلی» به مانند آنها نیستند. رهبر آنها، «رندل تارلی» هم چنین آدمی نیست که برای یک غریبه زانو بزند. در فصول گذشته از داستانهای شجاعت، سرسختی، قدرتمندی و خوی مبارزطلبی «رندل تارلی» بسیار شنیدهایم و هم اکنون هم با چشمان خود شاهد آن هستیم. او رهبر خاندانی نه چندان معروف است که سهم عظیمی در هر یک از نبردهای بزرگ داشتهاند. به قول معروف تنها او توانسته «رابرت باراتیون» جوان و نیرومند را در یک مبارزه جوانمردانه شکست دهد. او نماد استقامت «وستروس» است. برای همین در مقابل یک غریبه خم به ابرو نخواهد آورد. غریبهای که به خیال خود جانشین برحق تختی میباشد که (فراموش نکنیم به حق و درستی) از پدر او گرفته شده بود. شاید بعضی از شما، «رندل تارلی» را احمق بدانید اما برای من او مظهر شجاعت، بیباکی، سرسختی، وفاداری و تعهد است که به همین راحتی خاک خود را نمیفروشد. هنگامی که او توسط اژدهای «دنریس» زنده زنده سوخته میشود، او بر این باور است که کار درستی را انجام داده و همین خلوص کار او را نشان میدهد که تا آخرین لحظه هم بر تصمیم خود استوار است. همچنین باید یادی از «دیکون تارلی» جوان کنیم که فرصت حکمرانی بر میراث پدر خود را پیدا نکرد. در کنار ویژگیهایی که در بالا ذکر کردم، بایستی صفت «خودخواهی» را هم به تصمیم این پدر و پسر اضافه کنیم؛ هر چه نباشد اکنون یک زن بیوه شده و یک دختر جوان منتظر بازگشت پدر و برادر دوم خود است. برادر اولش هم که به «نگهبانان شب» متعهد شده و نمیتواند به آغوش گرم مادر و خواهر خود بازگردد. بهتر است در این بخش، «تیریون» را هم فراموش نکنیم که کاملا با قضیه سوزاندنِ زنده زنده دشمنان ملکه، مخالف بود. مکالمه کوتاه او و لُرد «واریس» هم جالب است. «ایست واچ» نشانههایی از ظهور احتمالی «ملکه دیوانه» را میدهد. دختر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش، مخوانش دختر؛ «دنریس» اکنون بیشتر از همیشه به پدر خود، «شاه دیوانه»، مشابه شده و از ابزارهای اصلی خود، آتش و خون، برای حذف دشمنان استفاده میکند. حتی «تیریون» و «واریس» هم به این قضیه پی بُردهاند که کار از کار گذشته است. اما «دنریس» بایستی مراقب باشد. هر چه نباشد دلیل اصلی شورش «رابرت» و «نِد» در درجه اول، زنده سوزاندن دشمنان حکومت توسط «شاه دیوانه» بود.

حرف از «سموئل» شد، بهتر است سری به «سیتادل» بزنیم. «سم» از وضع موجود خسته شده است. او بجای اینکه در حال پیدا کردن راهی برای مقابله با «وایت واکرها» باشد، درحال تهیه نسخهای دیگر از کتابهای به دردنخور و خدمت به استاد خود است. پس همه چیز را فراموش کرده، و با دزدیدن چند کتاب از کتابخانه «سیتادل» به همراه «سموئل» کوچک و «گیلی» رهسپار مکانی میشود که در آنجا ارزش بیشتری برای بقیه دارد؛ «وینترفل»، «دراگون استون» یا شاید هم «ایست واچ». بهتر است برخلاف بررسیهای هفتههای گذشته زمان بیشتری را برای «سموئل» بگذاریم. برای فردی که توسط پدر خود از خانه بیرون شده و به مرگ تهدید شده بود، «سموئل» پیشرفت بسیاری داشته است. در این جامعه پدرسالاری و قرون وسطایی، او ویژگیهای لازمه برای تبدیل شدن به یک لُرد، رهبر یا قهرمان را ندارد. او فرد خوب و مهربانی است که تنها برای شکل دادن شخصیت خود، به مسئولیتهای درست و راهنمایی درست از سوی یک فرد دیگر نیاز داشته است که پدرش، مشمول آن نمیشود. یا شاید هم نمیشد. «رندل تارلی»، این فرد سختگیر و کوته نظر نمیتوانست فرد درون «سموئل» را مشاهده کند: دوستپسری متعهد، پدری مهربان و از آن دسته افرادی که شجاعت را با ابزار خود نشان میدهند. «سموئل تارلی» به احتمال زیاد بدترین شخصیت اصلی رُمانهای آقای مارتین است که صفحاتش با عرق، کثافت و ناله و زاری پُر شدهاند. اما در سریال، نویسندگان او را به شخصیتی تبدیل کردهاند که به راحتی میتوان به آن عشق ورزید. ولی «سموئل» به مانند دیگر مردان صفات بدی دارد که سعی در کوچک شمردن کار همسر خود دارند.

بله، قهرمان فرعی این اپیزود سریال بازی تاج و تخت، نه «سموئل تارلی» بلکه «گیلی» میباشد که پرده از یکی از بزرگترین رازهای سریال برمیدارد؛ او از «سموئل» معنای واژه «ابطال ازدواج» را میپرسد و سپس از این میگوید که استاد «مِینارد» کار ابطال ازدواج شاهزادهای به اسم «ریگار» (که البته اشتباه تلفظ میکند) را انجام داده و پس از آن او را با دختری در «دورن» به ازدواج درآورده است. «ریگار» همان پسر بزرگ «شاه دیوانه»، و پدر «جان اسنو» است. باتوجه به اشاره به «دورن»، میتوان حدس زد که منظور از همسر دوم، «لیانا استارک»، خواهر «نِد استارک» است که در «قلعه شادی» زندانی شده بود. پس در صورت رسمی شدن ازدواج آنها، «جان» دیگر نیازی به پسوند «اسنو» ندارد و یک حلالزاده به حساب میآید. اما دنیای سریال بازی تاج و تخت به این سادگیها نیست؛ اگر فردی ازدواج خود را به مرحله آخر، هم بستری، نرسانده باشد، دیگر نمیتواند تقاضای ابطال کند. از قضا «ریگار» هم دو فرزند حلالزاده از ازدواج خود دارد، پس ازدواج دوم امری مبهم و نامشخص است. در هر صورت، با اینکه فرض میشد «سموئل» نقش مهمی در افشای هویت «جان اسنو» داشته باشد، اما اینطور که میبینیم «گیلی» به او یه دستی میزند.

همانطور که گفتم، این اپیزود پُر از سورپرایزهای فوق العاده بود که چاشنی خستگی را از تهمایه آن حذف میکرد. هفته گذشته چیزهایی دیدیم که پیش از این، مانندشان را ندیده بودیم؛ پرواز اژدها به روی ارتش «لنیسترها» و زنده سوزندان آنها، ترس «بران» از مرگ، حمله «دوتراکیها» و تجربه نزدیک به مرگ «جیمی»، که در ثانیههای اول این اپیزود از آن بازمیگردد. او پیاده به همراهی «بران» به پیش ملکه و معشوقه خود میرود تا از این واقعه، و افشاگریهای «اُلنای» پیر برای او بگوید. «جیمی» از این میگوید که نتیجه جنگ برای آنها تنها شکست است. جدای از صحنه قطع شدن دست «جیمی»، او را تا به این حد شکننده، نامید و ترسان ندیده بودم. درست است که عشق او نسبت به خواهرش اشتباه است اما سرچشمه این عشق چیزی جزء واقعیت و پاکی نیست. او تنها یک انگیزه برای زندگی کردن و حرکت رو به جلو نیاز دارد و آن هم عشق خواهر است؛ برای عشق خود، ارتشها را به جان هم میاندازد، برای عشق خود پسرعموی خود را میکشد و برای عشق خود پسربچهای را از بالای یک بُرج به پائین میاندازد. اگر این موارد خشونتبار را از شخصیت «جیمی» حذف کنیم، او یک فرد ساده، معصوم و بهشدت دوستداشتنی خواهد بود. ولی در عوض، خواهرش نمونه بارز یک شخصیت پیچیده است که میداند به چه روش دل برادر خود را به دست آورد. حال که او انگیزهای برای جنگ ندارد و همیشه خدا از تسلیم شدن سخن میگوید، خبر بارداری چهارمین فرزندشان، انگیزهی مورد نیاز است. اما این بارداری واقعی است یا تقلبی؟ خدا میداند. باتوجه به پیشگویی جادوگر در فصل پنج، او نمیتواند فرزند دیگری داشته باشد. پس این تنها، تاکتیک جدید «سِرسی» برای داغ کردن بازار جنگ و انگیزه دادن به برادر خود برای مبارزه به نظر میرسد.

به سورپرایز دیگر این قسمت بپردازیم که شاید بزرگترین آنها هم باشد. بالاخره پس از چند فصل غیبت، شخصیت محبوب و موردعلاقه بینندگان به سریال بازمیگردد. بله، «گندری» که آخرین بار او را در حال فرار از «دراگون استون» دیده بودیم، اینبار با کمال میل به «دراگون استون» پا میگذارد. در طول این چهار سال جوکهای زیادی در مورد وضعیت «گندری» بر سر زبانها افتاد و بسیاری بر این باور بودند که او یا گُم شده یا هنوز در حال پارو زدن هست. درست به مانند دیالوگ سِر «داوس» که به نوعی به جوکهای بینندگان اشاره دارد. بازگشت «گندری» باشکوه و مجلل از آب در نیامده اما شاید هم نیازی به اینکار نبوده است. تهیهکنندگان حتی اهمیتی برای فاش شدن بازگشت او قائل نشدهاند، به طوری که نام بازیگر این شخصیت در تیتراژ ابتدایی سریال دیده میشود. هر چه به پایان سریال بازی تاج و تخت نزدیک میشویم، سریال خط داستانیهایی را به کنار هم میآورد و بعضیها را هم به یک سرانجام میرساند. در نگاه اول بازگشت او بسیار راحت و آسان و بدون دلیل به نظر میرسد اما در ادامه، سریال این بازگشت را نتیجه اهمیت زیاد سِر «داوس» به یک حرامزاده دیگر جلوه میدهد. رابطهای که بین «گندری» و «جان اسنو» هم در همان ملاقات اول صورت میگیرد، زیباست و حکم نوستالژی را برای بینندگان دارد. آنها بایستی هماکنون به مانند پدران خود در کنار یکدیگر به مبارزه بپردازند.
نقطه اشتراک این دو در مورد پدرهایشان این است، که چیزی در مورد آنها نمیدانند. با درنظر گرفتن اینکه «باراتیون»های معروف از صفحه روزگار حذف شده و همچنین خاندان «استارک» حکمرانی شمال را دوباره بدست گرفته است، اتحاد «جان» و «گندری» به مانند انگیزهای برای برانگیختن بیش از پیش حسِ وفاداری لُردهای شمال به «جان اسنو» است. چرا که خاندان «باراتیون»ها تنها خاندان به جزء «استارک»ها هستند که مورد تایید شمالیها قرار میگیرند. با اُمید به اینکه تهیهکنندگان «گندری» را در اپیزود بعدی از داستان حذف نمیکنند، بایست گفت او و «جان» آینده روشنی باهم دارند. راستی رابطه «گندری» و سِر «داوس» هم در نوع خود ارزشمند است؛ اهمیت بیشازحد «شوالیه پیاز» به سرنوشت «گندری» شاید به این دلیل است که او «گندری» را به مانند پسر از دست رفته خود میداند و اُمید دارد تا «گندری» هم چنین رابطهای را در بینشان احساس کند.

جدای از دیدار نخست «گندری» و «جان اسنو»، دیدار دوباره «جیمی» و «تیریون» هم از بهترین اتفاقات این اپیزود بود. پیش از پخش این فصل، دیدار دوباره این دو توسط بسیاری از طرفداران بعنوان «موردانتظارترین دیدار» سریال انتخاب شده بود. رابطه این دو که باتوجه به اتفاقات فصل چهار، بسیار سُست و سرد شده، با این ملاقات دوباره جان میگیرد. البته بایستی از «بران» برای این اتفاق تشکر کنیم و به او هشدار دهیم که ملکه از او زیاد خوشش نمیآید. دیدن دوباره نیکُلای کاستر والدو و پیتر دینکلیج در یک اتاق بسیار لذت بخش است؛ با وجود اینکه این ملاقات به گرمی و بلندی گذشته نیست، اما شیمی بین این دو شخصیت به مانند همیشه فوق العاده است و به یاد ما میآورد که حتی بدترین «لنیستر»ها هم روح پاکی دارند. در هر صورت، مکالمه این دو «لنیستر» خبر از مقدمهچینی برای داستان احتمالی و اصلی فصل پایانی سریال را میدهد و با قبول اینکه «جان اسنو» نمونه زنده یک «وایت واکر» را به «مقر پادشاهی» خواهد آورد، «جیمی» و «تیریون» به یک صلح موقت دست پیدا میکنند، تا برای به هلاکت رساندن دشمن اصلی و بزرگتر برنامهریزی کنند.

هتر است به «وینترفل» برویم. چه بلایی به سرتان خواهد آمد، زمانی که بخواهید با حیلهگرترین شخصیت دنیای «وستروس» شاخ به شاخ شوید؟ متاسفانه او برای دگربار برنده بازی خواهد بود. اوضاع در «وینترفل» پس از مدت طولانی خوب شده و «سانسا» با بینشی باز توانسته تا شمال و پرچمداران را تحت سلطه خود نگه دارد. همه میدانیم که «سانسا» چه خیالی با خود میکند: اینکه او در حال صحیح بازی کردنِ سریال بازی تاج و تخت است و مشکلات سر راه را با آسودگی خاطر برطرف میکند، بجای اینکه مرتکب اشتباهاتی شود که دیگر زمانی برای جبران آنها وجود ندارد. این درسی است که او در راهی دشوار یاد گرفته، بودنِ در کنار «سِرسی»، بودن هنگام سر زدن پدر خود و اعتماد بیش از حد (!) به «لیتل فینگر». اما «آریا» در زمینه اعتماد بهتر از «سانسا» عمل میکند و به همین راحتی به کسی متکی نمیشود. برای همین به رفتار اخیر «لیتل فینگر» مشکوک شده و پس از مشاهده چند دیدار او و رد و بدل شدن کیسههای طلا برای خبرچینی، به نامهای دست پیدا میکند که به خیال خود «لیتل فینگر» سعی در مخفی نگهداشتن آن داشته است. نامهای که پرده از خیانت «سانسا» به «استارک»ها و شمال برمیدارد. البته این نامه برای زمانی است که «سانسا» بیشتر از یک دختر احمق نبوده و هنوز در رویای ملکه شدن و ازدواج با «جافری» بوده است. و ناگهان «لیتل فینگر» را پنهان در سایهای میبینیم که لبخند رضایت بر روی لبش قرار گرفته و از اینکه «آریا» نامه مذکور را پیدا کرده، بسیار خوشحال است. شاید «آریا» خنجر به دست باشد، اما «پیتر بیلیش» زمزمه درون گوش است که میتواند جهت حرکت این خنجر را مشخص کند. او جاذبه زمین است که به صورت عادی نمیتوان در جهت عکس آن حرکت کرد. همانطور که گفتم به پایان سریال نزدیک شدهایم اما با اینحال شخصیتهای محبوبمان آنطور که بایست درس زندگی را نیاموختهاند: «لیتل فینگر» همیشه سه قدم از شما جلوتر است. در بررسی هفتههای گذشته هم گفتم که او میتواند در صورت پیروزی سریال بازی تاج و تخت و خاکستر شدن همه چیز، دوباره زندگی را از اول شکل دهد. تنها کسی که برای او اهمیتی داشته، «کتلین استارک»، در «عروسی خونین» کشته شده است. بقیه برای او قابل جایگزین هستند. با این نامه، خیانت «سانسا» به پدر و برادر خود اثبات میشود. اما همانگونه که گفتم «آریا» از وضعیت «سانسا» در آن زمان هیچ اطلاعی نداشته و ندارد اما در هر صورت این مقدمهای برای یک شکاف اساسی در بین فرزندان «استارک» است. یک خانواده از هم پاشیدهی «استارک» چیزی است که «لیتل فینگر» به آن نیاز دارد.

سالها بود که طرفداران سریال بازی تاج و تخت منتظر بودند تا بالاخره فردی پیدا شود که تمایلی برای بدست آوردن تخت پادشاهیِ هفت اقلیم نداشته باشد و به فکر رویارویی با دشمن اصلی، «وایت واکرها» به رهبری «شاه شب» باشد. خب فصل ششم، این شخصیت را به ما داد؛ «جان اسنو»، حرامزاده فعلی «ند استارک» بزرگ، پرچم داران نسبتا وفاداری را در شمال پیدا کرده و از سویی دلِ «دنریس» را دزدیده است و به دنبال اپیزود «ایست واچ»، حمایت احتمالی «سِرسی» را هم پُشت خود دارد. همه هفت اقلیم دور هم جمع شدهاند تا خطر اصلی را دفع کنند. درست است که هدف و دلایل «سِرسی» مطمئنا با دیگران فرق میکند و او تنها به فکر زمانی برای استراحت و نیروگیری دوباره است، اما اکنون او میتواند به «جان» و شمال کمک کند. از طرفی «دنریس» هم به «جان» نه یک اژدها، نه یک ارتش بلکه یکی از وفادارترین یارهای (از گورجُستهِ) خود را میدهد تا به شمال برگردد و انگیزهای را برای حمایت ملکه «سِرسی»، به «مقرپادشاهی» بیاورد. در هر صورت، این اپیزود را میتوان در افشای هویت «جان» بعنوان نقطه اساسی آن دانست؛ علاوه بر افشاگری «گیلی» و پرده برداری از راز «ریگار تارگرین»، نزدیک شدن «جان» به «دروگون» و لمس او، از نشانههای دیگر هویت نیمه «تارگرینی» اوست. البته شاید هم دلیل نترس بودن «جان» در مواجه با «دروگون»، این است که او پیش از این همه جوره سورپرایز شده است؛ او با «زامبی»های فراوانی درگیر شده و حتی آنها را به هلاکت رسانده، با «شاه شب» چشم به چشم شده، ارتشی از «وحشی»ها را شکست داده، حتی با خود «مرگ» آشنا شده و دوباره متولد شده است. در هر صورت، بایستی «جان» را برنده این اپیزود از سریال بازی تاج و تخت دانست. او بالاخره توانست تا اعتماد رهبران بزرگ «وستروس» را به خود جلب کند و عازم ماموریتی مرگبار برای ادامه مبارزه با «وایت واکرها» گردد.

با ترک «دراگون استون» وافزوده شدن سِر «جوراه مورمنت»، گروه هفت دلاور تکمیل میشود. باوجود اینکه نام اپیزود «ایست واچ» است، اما تنها قسمت کوتاهی از آن در «دیده بان شرقی» قرار گرفته است. البته عنوان «ایست واچ» برای این قسمت مناسب است چرا که مقصد همه کس و همه چیز، «ایست واچ» است. ارتش مُردگان، خداروشکر پس از هفت سال بالاخره به «دیوار» رسیده است و رویای «برَن» به خوبی عظمت این ارتش را نشان میدهد. نکته جالب در مورد رویای «برن»، لوکیشنهای فوق العاده زیبایی است که سکوت در آنها فریاد میزند و صدای کلاغها تا حدودی آنها را ترسناک جلوه میدهند. پس گروهی به رهبری «جان اسنو»، برای چندمین بار، روانه آنسوی «دیوار» میشوند تا هم سوغاتی برای ملکه «سِرسی» ببرند و هم نگاهی به تواناییهای ارتش مُردگان داشته باشند.

همانطور که اشاره کردم، هفت دلاور هم در راس این گروه قرار دارند؛ «جان اسنو»، شاه شمال که پیش از این با «وایت واکرها» رو در رو شده و جان سالم به در بُرده است. «جوراه مورمنت»، شوالیه وفاداری که سالها پیش توسط «نِد استارک» از شمال تبعید شده و هماکنون به فرمان ملکه خود دوباره به آنجا برگشته است. «تورمند»، رهبر اقلیت «وحشی»ها که اکنون بایستی در کنار دشمنان سابق خود به سرزمینهای آبا اجدادیش برگردد. «گندری»، آخرین «باراتیون» معروف که به مانند پدر خود پُتک به دست به سمت دشمن میرود. «سندور کلگین»، سگ وحشی دوست داشتنی ما که قیافهاش دست کمی از «وایت واکرها» ندارد و تن هر کسی را به لرزه درمیآورد. «بریک دانداریون»، رهبر انجمن «برادری بدون پرچم» که به لطف خدای نور بارها از مرگ بازگشته و باید دید اینبار چگونه از دستان مرگ فرار میکند. و «توروس»، یار باوفای «بریک» و کشیش خدای نور که نقش نسبتا مهمی در رضایت «سگ شکاری» برای همراهی آنها داشته است. رویارویی آنها با هم و دیالوگهایی که بینشان رد و بدل میشود، فوق العاده است و از دلایل معدود آنها برای متحد شدن خبر میدهد. بله این هفت نفر هیچ نقطه اشتراکی، به جزء «زنده بودن» با یکدیگر ندارند. این سکانس به من یادآور میشود که سریال بازی تاج و تخت چقدر غیرقابل پیشبینی است؛ شخصیتهایی که فکرش را هم نمیکردم روزی در صد کیلومتری هم قرار بگیرند، اکنون بایستی برای بقا در کنار یکدیگر مبارزه کنند. همین موضوع اضطراب و هیجان را برای دیدن اپیزود بعدی بیشتر از پیش میکند. مشخص نیست که آیا آنها باهم متحد میمانند یا از هم جدا میشوند، مشخص نیست که آیا آنها موفق میشوند یا شکست میخورند. ولی تنها چیزی که مشخص است، این میباشد که تعدادی از آنها تا اپیزود هفتم این فصل دوام نخواهند آورد و در اپیزود بعدی کارشان تمام خواهد شد. اپیزود «ایست واچ» با شات بلک باستری و ابرقهرمانانهای از این هفت نفر تمام میشود
موضوع: بررسی فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ اپیزود پنجم
مطالب دیگر:
فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت
فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ اپیزود دوم
یخ و آتش ؛ بررسی قسمت سوم فصل هفتم بازی تاج و تخت
فصل هفتم سریال بازی تاج و تخت ؛ اپیزود چهارم
نگاهی به فهرست مرگ آریا استارک در سریال بازی تاج و تخت