آلن رنه و شاهکار او "سال گذشته در مارین باد"
مقاله زیر به مناسبت 50 سالگی شاهکار آلن رنه، یعنی "سال گذشته در مارین باد" نگاشته شده و پیش از این در روزنامه اعتماد منتشر گردیده است.

آلن رنه، كارگردان فرانسوي بيش از پنج دهه يكي از بزرگترين نوآوران و سبكسازان سينماي جهان بوده است. شيفتگي و علاقه وي به تمهايي چون خاطره، تاريخ و زمان- و توانايي وي در ابداع ساختارهاي نوين روايت سينمايي براي طرح و تصوير اين تمها- قواعد فيلمهاي داستاني و روايت داستاني را به هم ريخت.
شايد بتوان گفت فيلمهاي آلن رنه، بيش از هر كارگردان ديگر سينماي مدرن، با سينماي هنري اروپا مترادف و يكي هستند. فيلمهاي او كه از سويي به سبب ابتكار فوق العاده در سبك و ساخت و بعد روشنفكريشان بسيار تحسين شده اند، از سوي ديگر به زعم بسياري، فيلمهايي هستند پر از بريده گويي، شاعرانگي، و جماعتي از شخصيتهاي به ظاهر معصوم كه در دشواريها و شرايط غامض وجودي غيرقابل حل و درك غوطه ور هستند؛ و اين ويژگيها دستاويزی براي انتقاد و حتي گاهي اوقات تمسخر فيلمهاي او بوده است. ولي در نهايت، حقيقت اين است كه ميراث رنه دست نخورده و بكر باقي مانده است.
اگرچه خيلي ها رنه را تئوريسين موج نو فرانسه خوانده اند، ولي در واقعيت و سر فيلمبرداري فيلمهايش او از مكتب گراترين كارگردانان فرانسه بود. همان زمان كه همكاران و همعصران او- گدار، تروفو، رومر وديگران- بر سر كارگردانان محبوبشان در كايه دو سينما جنجالي راه انداخته بودند، رنه در مقام بازيگر، تدوينگر، فيلمنامه نويس و دستيار كارگردان در فيلم هاي تجاري، صنعتي و تك و توك فيلم هايي كوتاه در دهه هاي 40 و 50 مشغول به كار بود و فيلمهاي نخست او، فيلمهاي كوتاه مستند سياه سفيد شانزده ميليمتري اي بودند پيرامون اثر هنري و هنرمنداني چون گوئرنيكا، ونگوك و گوگن.
جيمز موناكو، محقق آثار رنه و شاگرد او، درباره اين فيلمهاي كوتاه كه كمتر بررسي و ديده شده، ميگويد: "اینها به طرز عجيبي آينه تمام نماي فيلم هايي است كه بعدها در دهه60 ساخت" و از پيش گوياي برخورد پيچيده وي با مقوله هايي چون مستند، زمان، خاطره، امپرياليسم پساسرمايه داري و مهمتر و پررنگتر از همه، نقش و جايگاه هنرمند بود. در سير كارهاي سينمايي او، هنرمند- و تعميم آن، به شكل خود هنر- كانون توجه او باقي مي ماند، گاه در فرم تجليل و تجديد بيعت- در همان ترانه قديمي خطاب به دنيس پاتر، در "زندگي بستري است از گلهاي رز" خطاب به سه فيلمساز فرانسوي، يعني ژرژ مليس، مارسل لربير و اريك رومر- و گاه در قالب شخصيت (در مشيت الهي)؛ يا در هيات همكاري خالقانه (با ژان كيرول در شب و مه و موريل، با رمان نويسان مارگريت دوراسُ و آلن رب گريه به ترتيب در هيروشيما عشق من و سال گذشته در مارين باد، و با كارتونيست امريكايي جولز فايفر در ميخوام برم خونه).
در حالي كه گدار و ديگران سعي ميكردند سينما را از منظر و مسير سبك بيموويهاي هاليوودي بازنويسي و بازآفريني كنند، وسواس و شيفتگي رنه در مقوله خاطره، زمان و ذهنيت روانشناختي تداوم سنتي فرانسوي بود كه هم در فلسفه هنري برگسون و هم در رمانهاي مارسل پروست نمود يافته بود. رنه در فيلم كوتاه مستندش، شب و مه، با بهره گيري از تصاوير آرشيوي و سوژه اي شاعرانه پا در سفري توهم وار به قلب آدمسوزي نازيها ميگذارد. وي در نخستين فيلم بلندش، هيروشيما عشق من، تكنيكش را برميگرداند و سبكي مستندوار را براي بررسي و به تصوير كشيدن شوكها و پس لرزه هاي واقعی انفجار بمب اتمي به كار ميگيرد. تا سال 1961 كه نوبت ساخت شاهكار رنه، سال گذشته در مارين باد، فرا ميرسد، تاريخ ديگر به آثار و يادگارهاي مد روز رفاه و اشرافيت اروپايي شكسته و شخصيتهاي بینام و نشان رنه سرگرم بازنويسي داستان رابطه هايشان ( و نيز هر انتظاري از يك نوع تركيب مرتبط و متناسب سينمايي ) با هر صحنه جديدي كه پيش رويشان قرار ميگيرد، هستند.

در تقريبا 40 سالي كه از آن زمان ميگذرد، رنه مدام در حال به چالش كشيدن درك و دريافت ما از زبان فيلمهاست. و نيروي ابتكارات و نوآوريهاي اوليه او راه را براي بسياري از فيلمسازان باز كرده تا بتوانند مرزها، باورها و مفروضات خود را درنوردند و عرصه هاي جديدي را پيش روي خود بگشايند.
كريس مونك از "هيروشيماعشق من" ميگويد
هيروشيما عشق من، كه پيرامون بازيگر زني فرانسوي و رابطه اش با معماري ژاپني در زماني كه در هيروشيما سرگرم ساخت فيلمي درباره صلح است ميچرخد، از فيلمهاي محبوب من است، زيرا ادبيات و تصاوير اين فيلم بسيار شاعرانه و به يادماندني هستند. كارل گوستاو يونگ، در كتاب انسان و سمبل هايش نوشته است كه "با تعداد بيسابقه اي از روياها در واكنش به اين فيلم" روبه رو شده است، و اين حقيقت بعدي اساسي از سبك و رويه رنه را در مقام هنرمند نمايان ميسازد، كه همچون ژاك ريوت و نيكالس روگ، در پي آن بود كه سينما را از قالب خطي اي كه غالبا تجربه ما از زمان و خاطره را مشخص ميكند رها سازد، و بگذارد پتانسيلها و توانايي هاي نهفته در آن به بهترين شكل بروز كنند؛ يعني با نشان دادن و بروز ايده ها و افكار به شكلي مرتبط با هم در طول زمان، مثل يك رويا. و اينكه اين سبك و اثر روياگونه در مقام اثري ادبي هم موفق و شاهكار است.
وقتي براي نخستین بار اين فيلم را ديدم، در آن سالهاي نخست نوجواني غافلگير شدم، درست مثل امروز كه دوباره فيلم را ميبينم، از استادي رنه در چينش صحنه هاي ديالوگ اساسا ثابت، كه در آنها هر تركيبي دقيقا با بار احساسي اش متناسب است، همراه و در لا به لای كمي حركت.
موسيقي هميشه فوق العاده و شگفت انگيز جيوواني فوسكو كه غالبا ناديده گرفته شده است، با سلسله اي از زيباترين كلمات مارگريت دوراس همنشين شده است: "هفت شاخه اي كه از دلتاي رودخانه اتا منشعب ميشوند، در ساعات معيني خشك و دوباره پر از آب ميشوند، از آبي كه تازه است و غني از ماهي، به رنگ خاكستري يا آبي، بسته به ساعت يا فصلي كه در آنيم. در امتداد كرانه گل آلود مردم ديگر جزر و مد آهسته هفت شاخه دلتاي رودخانه اتا را به نظاره ننشسته اند."
در برخي از تصاويري كه در هنگام طلوع آفتاب يا گرگ و ميش وقت غروب فيلمبرداري شده اند و اين كلمات و موسيقي را همراهي ميكنند، نازكي نگاتيو به مخاطب يادآوري ميكند كه آنجا تقريبا هيچ چيز نيست، اينكه اين تصاوير با ظرافت و دقتي بی نظير روي نقره حك شده اند گويي دست شيمي در اين كار بوده باشد: و اينجاست كه به طرز ظريف ولي نماياني، آن ناتواني مطلق وسايل عامه پسند الكترونيك و ديجيتال در ضبط و ثبت نورها به اين سبك و سياق آشكار ميشود. در زمانه حاضر، عصر سينماي تغيير ماهيت داده شده، تنها وقتي يك تهيه كننده به سراغ ساختن فيلمي چون "هيروشيما عشق من" خواهد رفت كه بخواهد پول زيادي را هدر بدهد، و جا دارد به ياد آوريم آن زمانهايي را كه هنر سينما نه تنها حريصانه و آزمندانه از جانب مردماني چون رنه، كه بحق در جايگاه استادي قرار گرفتند، دنبال ميشد، بلكه مخاطبان جهاني سينما هم كه هنوز ارزش اين استادي و كمال را ميدانستند و برتري تصاوير را در روايت كردن داستاني در قالب رويا از ياد نبرده بودند، مشوق و محرك آن بودند.
كيت گوردن از"عموي امريكايي من" ميگويد
وقتي عموي امريكايي من در سال 1980 روي پرده سينماها آمد، من 19 سال بيشتر نداشتم، يك فيلم بين مسلم و كسي كه مصر بود كارگردان سينما شود. فيلمهاي سوررئال و تجربي كم نديده بودم، ولي اين فيلم چيزي داشت كه يكجورايي مرا با خود برد و غافلگيرم كرد. در همان اكران اولش در نيويورك پنج بار برگشتم و دوباره ديدمش و دوستان زيادي را هم با خود به ديدن اين فيلم بردم. آنطور كه رنه در اين فيلم عناصر به ظاهر متضاد و متناقض با هم را در كنار هم استفاده كرده بود، غوغايي در درون من به پا كرده بود؛ عناصري چون فاصله و احساسات، سوررئاليسم و اجراهاي ناتوراليستي، يك راوي- دانشمند واقعي روي دوربين كه دارد رفتار انساني را تشريح ميكند و خطوط داستاني ماهرانه و دقيقي كه اين رويكرد را به اوج "رفتاري در خلا" ميرسانند. اثري كه اين فيلم روي مخاطبي چون من ميگذاشت نه فقط طعنه آميز، يا تكان دهنده، يا مضحك، يا تراژيك، يا تاثير يك تفسير و گزارش اجتماعي تند و تيز نبود، بلكه به نحوي همه اينها را يكجا داشت. و در عوض رها كردن و از ارزش انداختن شيوه هاي ممكن مختلف نگاه كردن به شخصيتها، اين تركيب كردن – با بهره گرفتن از قلب و ذهن و دل و جرات- هريك از آن عناصر جدا و متمايز را حقيقي تر جلوه ميداد.
اين فيلم به من آموخت كه نترسم و بگذارم احساسات، لحنها و سبكهاي ناجور و ناهمخوان با هم روبه رو شوند- و اين يعني با شكستن ساختارهاي روايت، بازي كردن و ور رفتن با دركها و مفاهيم مرسوم و متداول، امكان آن را خواهيد داشت كه چيزي فراتر از تجربه اي جالب يا بيانيه اي آنارشيستي خلق كنيد. اين فيلم با وادار كردن ما به داشتن نگاهي نو به شيوه روايت، اين امكان را پيش پاي ما ميگذارد كه به شخصيتها، حقايق و سرآخر به قلبهاي خودمان نزديكتر شويم. ممكن است هيچگاه نتوانم مثل رنه چنين كاري كنم- تركيب رك گويي و احساسگرايي او فوق العاده است- ولي بازتابهاي مبهم و پنهان اين فيلم را در جابه جاي تمام فيلمهايي كه تاكنون ساخته ام ميتوان يافت.
ردلي متزر از "دوستت دارم،دوستت دارم" ميگويد
آلن رنه را بايد به چشم كارگرداني ديد كه قويترين و ديرپاترين تاثير را روي فيلمسازان نيمه پاياني قرن بيستم گذاشته است.
اگرچه از منظر تئوريك، وي محصول انقلاب موج نو فرانسه در دهه 1960 بود، سبك و مضمون كارهايش او را بسيار فراتر از همعصراني چون روژه واديم و گدار قرار داده است. وي نخستين فيلمسازي بود كه با تركيبي عميقا شخصي از رئاليسم و خاطره به موفقيت تجاري و موفقيت در ميان منتقدان دست يافت. سابق بر رنه نمونه هاي ديگري هم بودند "مثل فيلم كشتن ساخته استنلي كوبريك" ولي نخستين فيلم بلند آلن رنه هيروشيما عشق من بود كه براي هميشه نسخه قاعده سفت و سخت و ديرپاي روايت خطي در داستانگويي را پيچيد و منسوخش كرد. نويسندگان و كارگردانان بعد او همه و همه وام دار كاري هستند كه رنه آغازگرش بود. از سوي ديگر كار او در هيچ رسانه يا با هيچ ابزار ديگري توان ظهور و بروز نداشت: كار او همان فيلم به شكل ناب و محض آن است. و اگر زماني به اين فكر كرديد كه سفر در زمان تا چه اندازه ميتواند خالقانه و حقيقي به تصوير كشيده شود، تنها كافي است نگاهي به موش در فيلم دوستت دارم، دوستت دارم بيندازيد. زماني منتقدي در مطلبي كه درباره فيلم ترز و ايزابل من نوشته بود، كارگردان اين فيلم را "مقلد كمرنگ آلن رنه" خوانده بود. به نظر من اين يك جور تحسين و تعريف آمد
پیتر براون
ترجمه: بابک احمدی